کُرقوش شب سکوت و خلوت شبانه ام رابه سختی درهم می شکند;
مگر کدام واقعه ی تلخ در انتظار ایل من چشم به آینده ای تیره بسته و نشسته؟!!!
اُلدوزها چشمک می زنند
آی زیر بُلوط ها پنهان شده
دوباره صدای یایقوش بلند می شود
قُرخو تمام وجودم را تسخیر می کند
یاش چشمانم را درمی نوردد
گزلَرم به دوردست ها خیره شده
انگار که گون هم سلام می گوید
انگار که گون از پشت کوهها سلام می گوید
اما گون هم آفتاب شده
مثل دیلیم که زبان شده
مثل آتام که پدر شده
مثل آنام که مادر شده
دوباره یاش بر گونه هایم جاری میشود
اورَگیم می گیرد
اَللَرم می لرزد
تیرگی وتاریکی وایان می شود
هویِّتم ازدست می رود
و این همان واقعه شوم ایلم است...
نظرات شما عزیزان:
فدیر 
ساعت15:20---3 دی 1392
سلام سلیمان<img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(5).gif" width="18" height="18"><img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(9).gif" width="18" height="18">
فدیر 
ساعت15:20---3 دی 1392
سلام سلیمان.gif)