قشقایی
باتان اولدوز

قشقایی، زاده‌ی بیداد نیست

پیرو حزب حقیر باد نیست

قشقایی، زاده‌ی آزادگی ست

برسرش نیم تاج مردانگی ست

قشقایی، زاده‌ی تعظیم نیست

ارتباطش با خدا از بیم نیست

قشقایی، زاده‌ی آزادی است

ریشه‌هایش نفیِ استبدادی است

قشقایی، زاده‌ی آزار نیست

نوچه‌ و بازیچه‌ی بازار نیست

قشقایی، زاده‌ی دل‌تنگی است

سایه سار مهربان سادگی ست

قشقایی، زاده‌ی پیوست نیست

زیستگاهش درّه و بن‌بست نیست

قشقایی، زاده‌ی کوچ است و بس

درّه در فرهنگِ او پوچ است و بس

قشقایی، زاده‌ی تکرار نیست

پوشه‌ی پوسیده‌ی افکار نیست

قشقایی، زاده‌ی اندیشه است

ریشه‌هایش طعنه بر هر تیشه است

قشقایی، زاده‌ی امروزه نیست

در سرشتش وحشتی از زوزه نیست

قشقایی، زاده‌ی سرسختی است

تیرِ گز بر دیده‌ی بدبختی است

قشقایی، زاده‌ی زنجیر نیست

مرغِ طبعش تابعِ انجیر نیست

قشقایی، زاده‌ی قاف است و بس

بال‌هایش آسمان‌باف است و بس

قشقایی، زاده‌ی مرداب نیست

کوروشش نان و کریمش آب نیست

قشقایی، زاده‌ی جان است و بس

تار و پودش برق و باران است و بس

این را خبر گذاری مهر می نویسد:

جان عشایر از راههای بسته کوچ به لب رسید.

روزگاری کوچ زیباترین بخش از
زندگی عشایر کوچرو در زاگرس بود، روزگاری که زیبایی کوچ را می شد در نغمه های
ایلیاتی ها و آواها٬ نقش قالی و گلیمهای زنان و دختران، حکایتهای پیران و شوق
کودکان ایل ازتولد بره ها و بزغاله ها در مسیر کوچ، دید و شنید اما از پیرزن عشایر
ایلم که سوال می کنم "کوچ بهاره عشایر چگونه گذشت؟" آهی می کشد و لب می
گشاید که "رنگ رویم را ببین و از حالم هیچ نپرس

  

زندگی کوچ نشینی قدمتی به بلندای تاریخ دارد و از آن هنگام که بشر برای تامین نیازهایش، دام را اهلی کرد و به خدمت خود در آورد، زندگی کوچ نشینی آغاز شد و اکنون نیز پس از قرنها این نوع زندگی در بخشی از جغرافیای کشور جریان دارد.  اساس اقتصاد زندگي كوچ نشيني بر پايه دامداري است و دام بنیان معیشت زندگی کوچ نشینی را تشکیل می دهد و براین اساس علف مهمترین بهانه برای کوچ است.

 

هرجا علوفه و مراتع سرسبز باشد، عشایر به آنجا کوچ می کند. بهارها و پاییزها که به نیمه می رسند، کوچ عشایر آغاز می شود و از قشلاق به ییلاق و از ییلاق به قشلاق می روند و این حرکت جمعی هر ساله ادامه دارد.قرنهاست که در جغرافیای زاگرس مرکزی و جنوبی، عشایر بویراحمدی و قشقایی، بهار و تابستانهای گرم را در دامنه های سرسبز دنا و پاییز و زمستانهای سرد را در دشتها و مراتع کهگیلویه و تپه ماهورهای گچساران و در کنار رودخانه هایی همچون زهره، مارون و خیرآباد می گذرانند.بین قشلاقها و ییلاقها، عشایر در حرکت هستند و این زمان اگرچه سخت ترین بخش زندگی عشایر است اما خاطره انگیزترین نیز بوده و خاطرات تلخ و شیرین کوچ، تجربه های دیروز و حکایت های فردای عشایر است.

نغمه کوچ دیگر زیبا نیست

                                                                                                      

 

اما دیر زمانی است که نغمه کوچ دیگر زیبا نیست و جان عشایر از نبود راهی برای کوچ به لب رسیده است. راهی که "ایل راه" نام گرفته و قرنها قشلاق و ییلاق عشایر را به هم متصل می کرد و عشایر بی دغدغه از آن کوچ می کردند.اما ایل راهها و میان بندهای عشایری که مسیر کوچ ایل از گذشته تاکنون بوده اند طی سالیان گذشته به دلایلی از جمله احداث جاده ها، پروژه های عمرانی و واگذاری به کشاورزان و باغداران، بر عبور ایلات و عشایر بسته شده و این کوچ را به فصلی تلخ و پرالتهاب برای ایلیاتیها بدل کرده است.

براین اساس عشایر برای عبور از کوهها و دره های زاگرس مجبورند از جاده های ارتباطی شهرها عبور کنند که این عبور بی هزینه نیست و تلفات جانی و مالی فراوانی به عشایر وارد کرده و بارها خون عشایر و دامهایشان بر آسفالت سیاه جاده ها نقش بسته است.همچنین با بستن ایل راهها، عشایر مجبور اند به صورت ماشینی کوچ کنند که به همین دلیل زودتر به قشلاق و یا ییلاق می رسند و آنجا هم آماده حضور آنها نیست و از این رو جدال عشایر و مأموران منابع طبیعی خود حکایت دیگری است.

      راه را بی ر اهه کرده اند                                

 

                                                               

                         

 

                                                            

 

عشایر سالهاست که فریاد می زنند که "راهمان را بیراهه کرده اند" و بارها به مسئولین شکوائیه نوشته اند و حتی در یکی از سفرهای استانی دولت قبل به مسئولین کشوری التماس کردند اما هرگز این درد درمان نشد.

کوچ 11هزار و 200خانوار عشایر کهگیلویه و بویراحمد با جمعیت 70هزار و 762 نفر مدتی است که به پایان رسیده و عشایر در ییلاقهای رشته کوه زاگرس مرکزی سکنی گزیده اند اما سختی های کوچ در نبود "ایل راه"، امسال نیز زخمهای دیرینه عشایر را تازه کرد.

راههای زمینی را بر عشایر بسته اند و تنها آسمان برای کوچ عشایر باز است که هلی کوپتر نداریم از این راه کوچ کنیم.اراه بر عشایر بسته است. گویی عشایر متعلق به این سرزمین نیستند و غریبه اند.

ملا منصور یکی دیگر از عشایر منطقه دل پری از وضعیت کنونی عشایر دارد. او هم به می گوید:

مسیرهای ایل راه توسط منابع طبیعی به برخی افراد واگذار شده و آنها نیز اقدام به ایجاد باغ کرده اند و راه کوچ عشایر را بسته اند.

وی ادامه می دهد: در نبود ایل راه عشایر مجبور هستند با کامیون کوچ کنند که بسیاری از عشایر از بضاعت مالی کمی برخوردارند و قادر به پرداخت کرایه نیستند.

وی می گوید: حمل و نقل گوسفندان با کامیون در مسافتی 200 کیلومتری حداقل 1000000(یک میلیون) تومان هزینه دارد و البته بعد از گران شدن بنزین و گازوئیل بیشتر شده و به نظرتان یک فرد عشایری این هزینه را از کجا تامین کند.

                                                                                     

 

بارها به مسئولین نامه نوشته ایم

ایل راهها مسیر عبور عشایر از گذشته های دور بودند و ما تا یادمان می آید از یک مسیر مشخصی کوچ می کردیم.

اسحاق احمدی شورای محترم تیره دیزجانی از طایفه کشکولی می فرماید: بارها به مسئولین گفته ایم و نامه نوشته ایم که حداقل در حریم جاده ها، مسیری برای عبور عشایر مشخص کنند تا هرساله شاهد تلفات جانی و مالی عشایر نباشیم.وی تلفات جانی و مالی عشایر طی سالهای گذشته را بسیار زیاد عنوان می کند و می گوید: قبلا در جاده ها ماشین های کمتری عبور می کردند اما اکنون ترافیک جاده ای بالاست و امکان تردد در حریم این جاده ها نیز وجود ندارد.انگار مال و جان عشایر ارزشی برای مسئولین ندارد و هرساله باید شاهد زیر گرفتن عشایر و یا گوسفندان توسط ماشینها باشیم.حتی اتراقگاههای عشایر در فصل کوچ نیز از آنها گرفته شده .به دلیل نبود اتراقگاه عشایر مجبور هستند مسیر بیشتری را برای رسیدن به مکانی برای استراحت بپیمایند.در برخی جاها که می خواهیم بایستیم استراحت کنیم، برخی از افراد اهل روستاهای همجوار می آیند و ایجاد مزاحمت می کنند.

 

28 پرونده تصرف ایل راه در مراجع قضایی

برخی اوقات عشایر مجبور هستند بین مزارع کشاورزی عبور کنند که منجر به درگیری عشایر و کشاورزان می شود.در شهرستان کهگیلویه هم ایل راهها تصرف شده و مسیرها تغییر یافته و عشایر از روی خطوط انتقال گاز عبور می کنند.اکثر تصرفات در مسیر ایل راه ایل بویراحمد علیا و ایل قشقایی که از گچساران به سمت یاسوج، کاکان و سمیرم می روند، رخ داده است و علاوه بر تصرف در این ایل راهها، ابنیه هایی نیز ساخته شده است.28 پرونده تصرف ایل راه و میان بند تاکنون در استان تشکیل و به مراجع قضایی تحویل داده شده است.ایل راهها جاده هایی مالرو هستند. عشایر توقع ندارند این جاده های پر دست انداز هموار شوند یا تن پوش سیاه آسفالت برتن کنند و با خط سفید و تابلوهای آبی و قرمز تزیین شوند. آنها راهشان را خوب بلدند و تنها توقعشان این است که راه بر آنها بسته نشود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 با تشکر از جناب اقای کرامت نظری ارخلو

 قرقاج مي بالد و مي نالد!

  قرقاج چيست؟قرقاج كجاست؟آيا قرقاج فقط يك رود است؟ اگر بهمن بيگي نبود آيا قرقاج همين جايگاه را داشت؟ قرقاج چه برتري  نسبت به روخانه هاي ديگر دارد كه  نسلهاي گذسته و حال  قشقايي به خصوص افراد تحصيل كرده اينگونه سنگ آن را به سينه مي زنند و در غمها ، شادي ها،جشن ها و دلتنگي ها به آن مي انديشيند و در اشعار و نوشتار و گفتار خود به آن مي بالند.

 اينها نمونه اي از  سؤالات فراواني است  كه  بسياري از مردم و افراد ايل قشقايي  به خصوص جوانان از خود يا از شما  مي پرسند. 

 قرقاج نام يكي از رودخانه هاي بزرگ استان فارس مي باشد كه از سرچشمه هاي كوههاي بن رود واقع در  روستاي زنگنه پشت كوههاي دشت ارژن و از كوههاي كوه نار سرچشمه مي گيرد و ازمسير روستاهاي خان زنيان، خانه خويس، كوار ،جهرم ،قير و كارزين و غيره   گذشته و استان فارس را طي كرده و  به رودخانه مند تغيير نام داده و دراستان بوشهر به خليج فارس مي ريزد،

 قرقاج (قره آغاج) به زبان تركي يعني درخت سياه يا درخت تيره رنگ(قره=سياه،تيره - آغاج= درخت بزرگ)

 قرقاج واژه است مثل ميليونها و ميليارها نام  و واژه ديگر در تمام جهان،نه رنگ كلمه قره اش تيره تر از رنگهاي قره ديگر است ونه  آغاج ش زيباتر يا  بلند تر از درختان ديگر،  نه طولاني ترين رود است و نه پر آب ترين،  مانند رودهاي بزرگ جهان  از وسط يك شهر بزرگ يا  پايتخت يك كشور  هم نمي گذرد.

 شايد تنها فرقش اين است كه  برخلاف رودهاي ديگر جنوب و غرب ايران كه در اكثر نقاط از بين كوههاي صخره اي و غير قابل دسترس  رشته كوه زاگرس مي گذرند وحاشيه آنها قابل دسترسي و سكونت نمي باشد ، قرقاج درانتهاي ترين قسمت كوههاي زاگرس در استان فارس جاري مي شود، جايي كه ارتفاع كوههاي زاگرس كم شده و تبديل  به دامنه هاي كم شيب و دشتهاي وسيع  در منطقه شيراز، قره چمن، كوار، جهرم ، فيروز آباد،قير و كارزين و دشتهاي ديگر مي شود.

به همين خاطر رودخانه قرقاج  از مسيرهاي خاكي نرم تر، دامنه هاي كم شيب و قابل دسترس تر، عبور كرده كه باعث بوجود آمدن مراتع وچراگاههاي وسيع ، زمين هاي مرغوب و پر درخت ودرختچه براي دامداري و كشاورزي  شده  و ازهمه مهم تر در امتداد مسير ايل راه ايل بزرگ قشقايي كه دامداران و مرتع داران بزرگ 100ساله اخير بوده اند  قرارداشته و نياز هاي  آب و علف گله هاي گوسفند و رمه هاي اسب و شتران آنها را برطرف مي كرده است.

 اما آنچه قرقاج را از ديگر رود ها متمايز كرده است ياد قرقاج است!

 نام و ياد قرقاج تاريخ را به يدك مي كشد، قرقاج حاصل دلتنگي هاي يك ايل و يك قوم است،حاصل دلتنگي نسلهاست،بود و نبود ،پيدايش و فروپاشي يك ايل را در ياد دارد٬ايل بزرگ قشقایی.

دردها و دغدغده هاي  پيدا و پنهان يك ايل است كه هيچگاه  بر زبان نرفته و نمي رود، حاصل  بغض هاي متراكم مردان و زنان قشقايي است كه به شكل  اشك جاري  شده و روان گرديده است.

ايل قشقايي با نامش جوشيده و خروشيده است،پابه پاي قرقاج رفته و آمده است،كوچيده،بارانداخته،حركت كرده و آرام گرفته است،قرقاج انعكاس حاشيه جغرافيا در متن تاريخ است،نام قرقاج ذهن را به بازي مي گيرد،يادش  گاهي شادي مي آورد و غصه ها را  مي برد ، گاهي  غم ودرد مي آورد و شادي مي برد.

  قرقاج ساحلش احساس برانگيز است،ذوق پرور است ، درد و غم مي ستاند، طنز و نغز بيرون مي دهد، با مرور يادش ذوق مي آيد دست درگردن حس مي اندازد و با تكرار  نامش  حس مي رود دست به دست دل مي دهد و با ذهن بازيها مي كند  .قرقاج از سردسير خاطره ها سرچشمه مي گيرد و دشت گرمسير يادهاي  انسانها را دور زده ، قبل از آنكه  نياز لب هاي تشنه را برآورد ،آرزوهاي  روح تشنه آدمي را سيراب مي كند،

 اما قرقاج زماني به بلنداي نامش قرقاج بود و به نامش مي نازيد، اما اكنون بار سنگين نامش را هم به زور به يدك مي كشد، ديروز قرقاج خستگي ها را با خود مي برد، امروز خاطره ها و دلبستگي ها را، قرقاج 80-60  سال پيش با قرقاج كنوني تفاوت فراواني دارد، قرقاج مي خروشيد ،مي پيچيد ، مي غلطيد و طغيان مي كرد، مدتهاست كه طغيان نمي كند ،اكنون از قرقاج رمقي بيش  نمانده است،

  از آن چادرهاي سياهي كه رو به  وسعت جاري رود بر افراشته مي شد وگله گوسفندان، رمه اسبها و شترها كه زماني نه چندان دور تشنگي هايشان را بر طرف مي كردند،ديگر اثري نيست.

قرقاجي كه در دامنه كوههاي مشرف به آن جنگلهاي انبوه درختان تا حاشيه رودخانه پيشروي كرده و ادامه داشته است؟قرقاجي كه حاشيه آن از  بيشه زارهاي بسيار زيبا پوشيده شده بوده و پرندگان زيباي ساحل نشين  و چرندگان و حيوانات مختلف اهلي و وحشي را در خود جاي داده بوده است.

قرقاجي كه در مسيرخود هزاران پيج و خم زيبا و برمهاي عميق و دل انگيز داشته و در آن ماهي هاي زيبا ، بزرگ  ،رنگارنگ و قشنگ گردش و طنازي مي كرده اند. قرقاجي كه  ياد آور دوران  ثروت ، قدرت ،شوكت وابهت و اقتدار ايل قشقايي بوده است،

 قرقاجي كه ياد آور و داغدار حضور و عبور دختران و زنان زيباي رنگين پوش و خوش پوش ايل قشقايي بوده  است ، زناني كه لباسهاي رنگارنگ را در آبش شسته و در كناره هايش براي خشك شدن پهن مي كردند،دختراني كه زلفهاي خود را در آب اين رود  بارها و بارها شسته ، شانه كرده و رفته اند.پسراني كه در گرماي تابستان در برمهاي قرقاج آب تني كرده و تن خسته خود را به دست جريان جاري و زلال رود سپرده اند .

   قرقاجي كه در گدارهاي گذر ايل  وعده گاه جوانان  بيقرارعاشق با دختران دلبند و هواخواه خود  بوده كه ديداري تازه كنند و در نگاهشان هزاران كلام عاشقانه رد و بدل شود.قرقاجي كه ياد آور هلهله  شادي ها  يا فرياد غم هاي ساحل نشينانش ، صداي ني لبك چوپانان و صداي دلنشين آوازهاي  دختركان نوجوان  بوده است واكنون اثري از آنها نيست.

 اكنون از قرقاج فقط روياي يك رود در ذهنها ويادها مانده است!

 ايجاد باغها و طرح هاي كشاورزي در كنار رود، نصب پمپ ها و تلمبه هاي آب، انشعاب جويها و كانالهاي فراوان جهت آبياري طرح هاي كشاورزي  در چم ها  و دشتها، ، استفاده شهرها و روستاها از آب رود، احداث كارخانه هاي توليد  شن و ماسه و سنگ شكن در كنار يا بستر رودخانه كه سنگها و شنهاي كف رودخانه را حمل كرده وعلاوه بر استفاده آب رودخانه باعث تغيير مسيرو تغيير شكل  و فرسايش رودخانه قرقاج  گرديده اند از عوامل از بين رفتن زيبايي رود قرقاج مي باشد.

 احداث راههاي زياد ماشين رو در حاشيه هاي قرقاج و استفاده بي رويه  گردشگران از از معدود درختان باقيمانده كنار رود براي تهيه  هيزم كباب،تقريبا"هيچ درختي را باقي نگذاشته است

استفاده فراوان شهرها ، روستاها و صنايع  از مواد صنعتي،  شيميايي و شويندها و پاك كننده ها   و نهايتا" انتقال آن به رودخانه قرقاج باعث تغيير اكوسيستم اين رودخانه شده و علاوه بر از بين رفتن نسل ماهي ها ، قورباغه ها ،حشرات و موجودات آبزي،  بسياري از گياهان كوچك ، جلبكها ، بيشه زارها را نيز از بين برده ، حاشيه رودخانه را از گياهان خالي كرده به طوري كه الان تقريبا" هيچ نوع گياهي در حاشيه متصل به رود سبز نمي شود و زيبايي اصلي  و چشم انداز رود را از بين برده است.

 پايين رفتن سطح آبهاي زير زميني و خشك شدن چشمه ها وسرچشمه هاي آن باعث كم شدن آب رود و تقريبا" خشك شدن آن شده است

  با توسعه ادوات كشاورزي، تراكتور ، پمپها و تلمبه هاي آبياري، چم هاي پر از درخت  قرقاج  تبديل به باغهاي شخصي شده است كه با ديوارهاي بلند محصور شده، وبه خاطر عدم تناسب در  شكل ، نوع ، اندازه و ارتفاع درختان و ناهمگوني آنها   حاشيه رودخانه چشم انداز زيبايي  نداشته و نه حركت جوي آب و زمزه جريان رود  احساس مي شود ، نه خنكاي سايه درختان بلند و رفع خستگي رهگذران ونه  نسيم خنك و دلنواز جاري از سمت رود .

 جاده هاي جديد ،  وفورخودروها ،فراواني ،ارزاني و دسترس بودن تفنگها ، اوقات فراغت  زياد  ، نسل هاي جديد بيكار شهري و روستايي ، نسل پرندگان  زيباي ساحل نشين قرقاج،اردكها ،مرغابيها و غازها و لك لك ها وغيره) را از بين برده است و فراواني تورهاي ماهيگيري ، قلابها ، طعمه هاي ارزان ، تميز و در دسترس بودن آنها  و مواد  شيميايي كلر دار و تبليغات  لذتهاي كاذب ،نسل  ماهي هاي قرقاج را نيز تمام كرده است.

 *)   80-60 سال پيش نزديك ترين و تنها  راه ارتباطي بين شيراز و بندر بوشهر و تنها پل ارتباطي  بر روي رورخانه قرقاج در بين روستاي خان زنيان و دشت ارژن قرار داشته  و حمل و نقل كالا از بندر بوشهر به شيراز از اين طريق صورت مي گرفته و همچنين نيروهاي انگليس  كه در بوشهر مستقر بوده اند از اين راه  به  شيراز رفت و آمد مي كرده اند ومدت زيادي حفظ و حفاظت از راه فوق به عهده ايل خان قشقايي بوده است (در آن موقع ارتش و نيروي نظامي منسجم در دولت وجود نداشته و حفظ امنيت راهها  از دست راهزنان و دزدها و گردنه بگيرها براي تجار شيراز و دولت مركزي از ارزش بالايي برخوردار بوده است)

 *)جنگ اصلي بين نيروهاي قشقايي در بيرون راندن انگليسي ها  ازكشور در كنار رود قرقاج در خان زنيان شروع شده و منجر به درگيري ها و جنگهاي بعدي شده است

*)قسمت اعظم مسير كوچ ايل قشقايي در امتداد اين رود بزرگ  انجام مي گيرد، منطقه اي به نام  قرقچي در اطراف خان زنيان در هنگام كوچ بهاره محل چراگاه  ايلخاني قشقايي صولت الدوله قشقايي بوده و ضمن  اتراق چندين روزه در اين محل به شيراز رفته  و  كارهاي نظير زيارت ، خريد  و فروش، ديد و بازديد با مقامات شيراز  را انجام داده  و برمي گشته است.( اين ييلاق هنوز به همين نام( اما با تغيير 100% شكل آن )در منطقه وجود دارد).

 *)اما يكي از دلايل اصلي برتري قرقاج نسبت به رودهاي ديگر نگرش استاد مرحوم آقاي محمد بهمن بيگي  بنيانگذار آموزش عشايري مي باشد كه دركتابش به نام(( اگر قرقاج نبود)) به قلم زيبايي بيان شده است  و پس از اينكه به اروپا و آمريكا سفر مي كند بعد ازمدتي فقط به دليل خاطرات شيرين خود از رودخانه قرقاج و دلبستگي هايش به اين رود  به ايران برمي گردد و با ايجاد آموزش عشايري به باسوادكردن  فرزندان ايل قشقايي همت مي گمارد و به همين خاطر تحصيل كردگان ايل قشقايي بر اين باورند كه قرقاج نقش بسيار موثري در فرهنگ ايل داشته و اگر قرقاج نبود خيلي از پيشرفتهاي ايل قشقايي هم شكل نمي گرفت.

  من نيز به عنوان عضو كوچكي از ايل قشقايي رودخانه هاي زيادي را ديده ام اما هيچكدام احساس قرقاج را برايم نداشته است.

 

 

پس از سالها هنوز هم وقتي ازپل قرقاج و اطراف آن مي گذرم دلم ميگيرد و مي انديشم كه من چه زود بزرگ شدم و قرقاج چه زود كوچك.

 قرقاج اگر چه آبش كم شده است اما يادش در اذهان هنوز روان است و جاري.هنوز هم مي رود و رواني ياد دوستان و مردمان علاقه مندش را به دور دست روياها مي برد.

                                                                             

 

 به یاد پدر دلسوز ایل

استاد محمد بهمن بیگی

 

 

                             روزی که رفت...

روزی که سواحل زیبای شور چای را رها کرده و پس کوچه های خاکی و گل گرفته ی شهر را برگزیدیم.

 

روزی که هیبت و بلندای (بنو داغ)و( گی داغ )را  با کلمه ای به نام شهر عوض کردیم.

روزی که تماشای گله های بز کوهی و کبک را در نسه تل و گی داغ فراموش کرده و در گوشه ی خانه ای  به دیدن سریال های نامفهوم نشستیم و تاره تاره کردیم که شاید چشمانمان به دیدن بز یا میشی و یا خرگوشی در تلویزیون روشن شود و غافل از اینکه هر چه می دیدیم گرگ بود و کفتار!اری گرگ!

روزی که (قازان دلان )و (مورچالوق ) را سدی در برابر رشد و شکوفایی دیدیم و از ریشه کندیم و به جای ان درختی از جنس شهر رویاندیم.

اری!روزی که کیکم و بوروق را از یاد بردیم و درخت بی خاصیتی همچون کاج را برای سایه برگزیدیم.

روزی که چشمه های خرسان و قافار و ...را جا گذاشتیم و با اهدای قسط های پی در پی و چک های بی برگشت ٬یخچال های 12 فوتی برای خود ارمغان اورده تا با گرفتن لیوانی به زیر ان ابی با طعم نا معلوم بنوشیم.

روزی که الج ٬بن ٬کلخن٬کنار٬مجک ٬سقزو ...از چنته هایمان رخت بر بستند تا شرکت های همچون داداش برادر٬تنقلاتمان را تامین کنند.

آری٬روزی که هل و میخک جای خود را به عطر و ادکلن چی چی و ...داد.

روزی که تورکی چورگ جای خود را به نان سنگک و لواش و ...داد.

روزی که دوشیدن شیر ننگ شد و ایستادن در صف شیر یارانه ای افتخار.

روزی که الاچیق چادرمان فرو ریخت تا دیوار خانه هایمان محل تبلیغ پوسترها شود.

روزی که با گفتن کلمه ی ok همه ی نگاه ها را میشه جلب کرد وحتی  والدین هم لغات اصیل فارسی را فراموش کرده اند.

روزی که لباس ترکی مایه ی ننگ شد و تیپ های  اسپورت و ...مهمان خانه هایمان شد.

و...

ان روز بود که سادگی و صداقت چون کبک و تیهوهای (دره خل)پر کشید و از میانمان رفت.

دل ساده برگرد و در ازای یک حبه کشک شور ٬به روزهای رفته بنگر که قند شهر دروغی بیش نبوده است.

 

                                                                      برای ایل

قسم به آزادی... قسم به ایل... قسم به روح آزرده ی مادرم... قسم به درد... قسم به کوه... قسم به دشت... قسم به ظلم... قسم به اشک
ای آزادی, قسم به نور
ای ایل, قسم به آزادی
ای مادرم, قسم به شرفت
تا ندانم آزاد نخواهم شد و تا آزاد نگردم قلبم آرام نخواهد شد. چرا که تا ندانیم, همیشه دربندیم, چرا که تا ندانم, همیشه در بندم.


امروز, درست امروز, دلم برای ایل تنگ شده است

دلم هوای یاغوش و غرش  بلوطها   کرده است, دلم هوای ایل کرده است... دلم هوای های های پدران در دل قشلاق... هوای مشک و یایوق کرده است.
دلم هوای ایل کرده است
امروز داشتم به سرزمین مادری, به ایل و به فرزندان صبور ایل, به رنج ها, به فریادها و به فریاد می اندیشیدم
امروز به ایل اندیشیدم و برای ایل گریستم

و اما ای ایل
بی آزادی عشق یعنی مرگ و مرگ یعنی عشق

دلم هوای ایل کرده است
هوای شبهای ایل
هوای باران
دلم هوای باران ایل کرده است
هوای توکه سیاه چادر ایل, هوای دود سوزان اجاق...  هوای مه مه قویونلار

دلم هوای ایل کرده است.

آزادی٫ رنج٫ فلسفه٫ محرومیت ......

آزاد باید شوی ای ایل
ای آزادی
ای انسان
ای انسان آزاد باید شوی

دلم هوای جای جای قشلاق پدرانم را  کرده است.

قشلاق ها.

ییلاق ها
دلم هوای کنار کرده است
هوای سقز
داغ چرگ ساج ایسنه
من از ماشین به تنگ آمده ام, و از دنیای ماشینی و انسانهای ماشینی به تنگ آمده ام, از شهر به تنگ آمده ام و دلم, دلم سرسختانه هوای ایل کرده است
من از پنجره ها... از رنگها... از دورویی... از دروغ... از بامها و پشت بامها به تنگ آمده ام
من از شهر به تنگ آمده ام
از دیواره و دروازه ها
از دادها و بیدادها

من از فلسفه به تنگ آمده ام
از واژه ها خسته ام
و زندگی بی فلسفه را دوست دارم
من دلم برای فلسفه ی زندگی ایلی تنگ شده است
دلم برای فلسفه ی ایل تنگ شده است
دلم برای بی فلسفه گی ی ایل تنگ شده است
دلم برای درخت بلوط و آواز سرمست کننده ی دخترکی که با حجب صدا, دزدکی پای درختی گلی یاروم  می خواند, تنگ شده است
دلم برای صداقت چشمان فرزندان ایل تنگ شده است
دلم برای معصومیت ایل تنگ شده است
دلم برای خودم تنگ شده است

به نظر می اید گم شده ام!

ای ایل, ای سرزمین مادری
ای داغلار.ای دشت خرسان.
فراموشت نخواهم کرد؛ چون در تو همه چیز را آموخته ام,
چون مکافات تو بر شانه هایم سنگینی می کند.

و ای فرزندان سرزمین مادری
دلم برای چشمان شما تنگ شده است.

به یاد ایل  باشید

ایل ماوای من است

در ایل مست کرده بودم؛ بسان انشتین وقتی که اتم را سروده بود،یا ادیسون که روشنی را هدیه داده بود... بسان خودم و دختر کی معصوم که آنطرف تر در باد می رقصید؛ ایل مستم کرده بود! ایل سرمستم کرده بود!

بهشت ارزانی خدا و تمام موجوداتی که در تب بهشت لوله شده اند... ایل سرزمین مادری من است و بهشت من...

ایل بهشت دل من است و هرگز عشوه ی چشمان دخترک معصوم را به نگاه عیاش هزار حوری بهشتی نخواهم فروخت!

همین دیروز از ایل برگشته ام؛ هنوز نگاهم رنگ علف دارد و شانه هایم بوی عشق به زادگاه را  می دهند

بله،دختر معصوم ترک! ایل، رقاصه خانه ی بی مرز برگ و باد است...

ایل زادگاه چشمانی است که هرگز چشمی را فریب نداده اند .

 

بله، دختر معصومه ی ترک! امروز من با یادگار پدر بزرگم، هراسی از سرمای پست مدرن ندارم و خدا را چه دیدی، شاید روزی دستم به   ...برسد و ایل را بر فراز ان ندا دهم.

به یاد ایل باشیم.

                                              مدرسه ایل

پاییز و مهرماه که یادمان می آید همیشه موها با شماره صفر زده یا به قولی(ریت) بودند.

 معلم سختگیر به نام آقای  کهزادی  داشتیم که فوق العاده قانونمند بود و خشک و با هیچ کس شوخی نداشت. صف صبحگاهی را حتی در هوای سرد با نظم خاصی برگزار می نمود و اگر هوا هم  بارانی بود بالاجبار در زیر چادر  مدرسه برگزار می کرد. دعای صبحگاهی را چنان بلند می خواندیم که به گوش دانش اموزان مدارسی که شاید  100 کیلومتر از ما فاصله داشتند می رسید و اگر مدرسه ای نزدیک ما نبود صدای صبحگاهی باید به گوش چوپانان و پدران در قشلاق ها می رسید. به نظرم تنها روزی که کمی اوضا خوب  بود روز جشن 22 بهمن بود. آخر هرهفته  قیچی به دست حاضر بود که موها و ناخن ها را اندازه گیری کند.نمی دانم که چرا فقط ظهر 5شنبه ها به یادمان می امد که باید ناخن ها را کوتاه کنیم.همه دست در دهان و با دندان هایمان ناخن ها را کوتاه می کردیم. دست در موها می برد. خواه کوتاه بود یا بلند یک نقشه جغرافیایی زیبا از ایران و جهان در موها می کشید و روانه خانه هایمان می نمود تا به جنگ ماشین های اصلاح  آهنی دستی قدیمی که هنوز که هنوز است بوی نفت آن را حس می کنم برویم.این کار معمولا توسط عمو عباس انجام می شد.(نمی دونم چرا در حین اصلاح ما باید قربانی پشت گردنی های عمو عباس هم می شدیم )عمو عباس که در سر تراشیدن فوق العاده بی رحم بود.   پس از التماس های فراوان توسط مادران ما، ما را روی جا قوطی های روغن نباتی های 18 کیلویی قدیمی که منبع اصلی شان شرکت تعاونی  بود می نشاند و طوری ماشین آهنی را در کله ما رفت و آمد می داد که از هر 5 تار مو حدود 4 تار آن از ریشه کنده می شد و درد زیادی را به ریشه مو وارد می نمود و لرزی در بدن می گذاشت. کله ما را طوری سفت می گرفت و این طرف آن طرف میچرخاند که ظاهرا دعوایی کهنه با ما داشت. در هنگام تراشیدن سر، فرد مورد نظرحق نطق کشیدن نداشت. از شرح جای قوطی های روغن نباتی که به عنوان صندلی استفاده می شدند و سیاه بودند و ناهموار(چل کلوپی) سخنی نمی گویم. موها که زده می شد عموما بدون شستشوی سر و با گردنی پر از مو به مدرسه باز می گشتیم.در بدو ورود به مدرسه کله های متفاوتی را مشاهده می کردیم. کله هایی که به خاطر خرابی ماشین های صورت تراشی و ناوارد بودن ارایشگر اغلب ناقص زده شده بودند و به قول معروف (بربر) بودند. این را اضافه کنم که واقعا چرا در حین اصلاح ما باید مورد کتک واقع می شدیم؟کله هایی هم که سالم بودند اثرات نقشه جغرافیایی آقای  معلم در آن همچنان مشاهده می شد و کله هایی هم که سالم بودند مورد طعنه اهالی روستا که عجب هندوانه رسیده ای(خوب اتیشمش قارپوزدر)قرار می گرفت. در بعضی مواقع جای زنگ ورزش،باید  جدول ضرب را حفظ می کردیم. با انتخاب معلمان اگر معلم اهل ایل  بود که هیچ و درصورتی که معلم به اهل ایل و منطقه نبود دردسرهای ما شروع می شد.معلمان غیر بومی یا در روستا ساکن می شدند یا در چادری در مدرسه سال تحصیلی را می گذراندند. مرغ های بی زبان که با زحمت فراوان تخم می گذاشتند اولین مقصد برای پذیرایی از معلم بود. تخم مرغ ها جمع می شدند  و در بقچه ای گذاشته شده وبه همراه قره پاتیل های مملو از شیر برای معلم که مورد احترام ترین فرد درایل  بود صبح به صبح توسط ما برده می شد.مرغ وخروس ها نیز در این بین در امان نبودند و ممکن بود قربانی دوم بعد از تخم مرغ ها باشند.شور و شوقمان در آن روزها آمدن ماشین تغذیه ای از نمایندگی قائمیه (چنارشاهیجان)بود. ماشین نیسان خاکی رنگ  که تغذیه ها با چادری دور آن پوشیده شده بود.چشم انتظاری به سر می آمد.بابت تغذیه نگرفتن در روزهای ابتدایی سال بیسکویت های تینای زیادی نصیبمان می شد.بیسکویت هایی که ممکن بود به جای آن کیک،نخودچی و خرما هم باشند. هرکسی که کارتن گیرش می آمد با عشق و علاقه خاصی تغذیه ها را در آن می ریخت و شوق می کرد و دیگران در گونی های دست ساز(از گونی های شرکت تعاونی) مادران ایل که به عنوان کیف مدرسه استفاده می شدند می ریختند. کیف هایی که از کتابهایی که با پلاستیک کود شیمیایی به دلیل محکم بودن جلد گرفته بودند مملو بودند.درطول  مسیر برگشت به خانه بعضا مورد سین جین پیرزن های روستا از جمله مشهدی ماه طلب و .. قرار می گرفتیم و ممکن بود به خاطر رودربایستی تعدادی از بیسکویت ها از دستمان برود، هر چند زیر لب نق  هایی را نثارشان می کردیم. بعضا برخی مواقع برای گیر نیفتادن در دام این مادران مهربان عمدا مسیر خود را تغییر می دادیم. زندگی می کردیم و شاد بودیم. پس از وقت مدرسه دانش آموزی جرات نداشت که چند کیلومتری معلم مورد نظرش بچرخد. چون اگر معلم دانش آموز را می دید ترسی که آن شب در دلش می افتاد از کتک خوردن و حرف زدنش بیشتر بود. امتحانات سه ثلثه بود و توسط چاپگر پیشرفته آقای  معلم سوالات امتحانی با کاربن های ابی  چاپ، برگزار و کارنامه ای دستی صادر می گردید..دانش آموزان آن زمان آن مدرسه با وجود محرومیت های فراوان به علت تلاش ها و جدیت معلمانشان در بین روستاهای همجوار و مدرسه های منطقه  از همه سرتر بودند.مسابقات سرود، قرآن و مسابقات علمی با نظم،شور،هیجان و آمادگی کامل دانش آموزان ایل  با حضور در قره کنار یا میلاتون برگزار می گردید. دوباره تایستان می آمد و ...براستی دهه شصتی ها  و آرزوهایشان کجا بودند ونسل جدید کجا....یادت بخیر مدرسه ابتدایی شهید طهمورث دستانی..................ادامه دارد

4 / 10 / 1392برچسب:, :: 13:8 :: نويسنده : سلیمان

با تشکر فراوان از جناب اقای دکتر منوچهر کیانی قشقایی

 

 

کوپن و شرکت تعاونی دوای درد ما نیست

 

 خواستم خدمت مسِؤولين بودجه و نمايندگان محترم عرض كنم  که برای جمعيت 73 ميليوني ايران بودجه اي در حدود 171هزار و چهارصد میلیارد تومانتعریف شده  است. كه سهم هر يك از افراد جامعه 2میلیون و چهارصد هزار تومان مي شود (سال 92)که با توجه به ملاحظات و برنامه های کلان ٬حداقل مبلغ 2میلیون تومان را برای هر فرد می توان در نظر گرفت.كه صرف عمران و توسعه و فرهنگ و بهداشت، امنيت و انتظامات كشور مي شود .اما در اين ميان قشر كوچكي از جامعه بنام عشاير سيار هستند كه از اين همه بودجه مملكت بهره اي نداشته و سهم انها  آنها صرف بهبود زندگي  شهر نشينان و روستائيان مي شود.

زيرا آنها نه ماشيني دارند كه از جاده هاي ساخته شده عبور كنند . نه زميني كه از آب سد ها بهره گيرند. نه موقعيت تحصيل دارند كه از دبيرستانها و دانشگاهها استفاده كنند نه يك جا ساكن هستند كه از بهداشت و درمان و بيمارستان مستفيض شوند و نه اموالي دارند كه از خدمات نيروي انتظامي كمك بخواهند. جنگ و جدالشان هم به دادگاه نمي كشد كه از دادگستري مدد جويند . وسيله تفريحي و پارك و دريا و ساحل نمي شناسند در تمامي طول سال براي پيدا كردن علوفه دامهاي خود زندگي خانه به دوشي دارند .تنها به ايل راهي كه از بيابانها و كوهستانها عبور مي کند قانع هستند كه متاسفانه در چند سال اخير به طرق مختلف از  آن ها گرفته اند. وسايل و لوازم مختصر زندگي آنها كلا بر دوش چند راس الاغ حمل مي شود. آب آشاميدني آنها از بركه ها و ماند آب ها و گاهي چشمه ها و رودخانه هاست . . فقط سه چهار ماه سال را از لبنيات توليدي خود بهره مي برند مغازه ميوه و سبزي فروشي را کم می شناسند و اسم برخي ميوه ها را نمي دانند. سر پناه آنان چادر سياهي است كه از موي بز بافته اند و زيراندازشان نمد هایی است كه از پشم دامهايشان درست كرده اند. به سرماي زمستان و گرماي تابستان آشنائي ديرينه دارند. اجاق آنها را گاز يا نفت كه دريايي از آنها را در زير پا دارند ٬روشن نمي كند. شامگاهان نه با برق بلكه با خار و خاشاك كور سوئي دارند. صورت گرفته و لاغر اندام بچه ها شان نشان از زحمت و زجر  دارد. چهره آفتاب سوخته و لب هاي  تركيده زنان و مردان حكايت از زجر و مصيبت و كار فراوان مي كند. كوچشان پر درد سر . دامداريشان پر زحمت و در آمدشان كفاف سير كردن شكم خانواده را نمي كند. گاه كه از كنار شهرها عبور مي كنند ساختمان ها و بناهاي  زيبائي را مي بينند كه با چادر دو متري خود مقايسه مي كنند آه از نهاد شان بر مي آيد. اما هيچ كس را مسئول فقر و بدبختي خود نمي دانند فقط مي گويند « خداوند چنين خواسته است» ولي آيا خداوند با آنهمه رحمت و كرامات به این بی لطفی ها راضی است؟ عده اي انسان زحمت كش از همه چيز محروم باشد.

 

اين قشر ضعيف و محروم جامعه ما قرن هاست حقوق حقه آنها پايمال شده و امروز هم كه حكومت عدل اسلامي بر ما سايه افكند دولتمردان به آنان توجهي نمي كنند در اوايل انقلاب حضرت امام فرمودند« من يك موي كوخ نشينان را به كاخ نشينان نمي دهم » اينها ذخائر اين مملكت هستند . بیش از سه دهه از آن زمان مي گذرد چه تحولي در زندگي آنان به وجود آمده جز اينكه عده اي از فقر و بدبختي به گوشه دهات و روستاها و يا   اطراف شهر پناه برده اند٬ چه تصميمي براي آنان اتخاذ شده است.

اگر جمعيت اين عده افراد كوچرو يك ميليون نفر در فارس باشد.

اين عدد ضربدر بودجه يك نفر عددی در حدود 200میلیارد تومان  مي شود كه بودجه سالانه آنها صرف زندگي ...مي شود ساليانه هزارها طرح توسعه برق رساني لوله كشي ، بهداشتي ،فرهنگي و امنيتي پياده مي شود اين مردم از كدام طرح ها استفاده مي كنند. دادن 3 كيلو قند و يك كيلو پنير و 3 كيلو برنج تايلندي مانده در انبار ها كه براي هر نفر ساليانه به 200000 تومان هم نمي رسد(که الان ان هم دیگر تعریف نمی شود) آيا درد آنها را درمان مي كند؟ مشكل اين مردم قند و شكر و تايد نيست! كمر آنها زير بار بي عدالتي ها خم  شده، بيائيد آنها را از خانه بدوشي نجات دهيد آنها هم انسانند. حقوق اجتماعي دارند ايراني هستند از بودجه مملكت حق دارند استفاده كنند. حقشان را صرف اسكان آنها نمائيد.

به خدا اينها مردمان با استعدادي هستند كه اگر موقعيت داشتند دستشان يه دهانشان مي رسيد . عملشان ، هنرشان ، شجاعتشان مثل پدرانشان زبانزد مي شد. اينها فرزندان همان مرداني هستند كه بارها و بارها براي نجات كشور از چنگال اجنبي با چنگ و دندان جنگيدند. بچه هاشان مغز هاي مستعدي هستند كه در ميدان علم و دانش جزو برترين ها خواهند بود اما نه در بيغوله و بيابانها .

در دنياي صنعتي امروز دامداري سنتي خيلي مسخره است . كارشناسان محترمي كه معتقدند اينها توليد كننده هستند سخت در اشتباهند آخر چگونه مقدار كمي گوشت جوابگوي نابودي اين همه مراتع و به هم خوردن اكوسيستم ها و اختلال در محيط زيست مي شود. چه عواملي مي توانند اين همه فرسايش خاك و از بين رفتن چنگلها را جبران كنند. جواب استعدادهاي فوق العاده جوانان ايلي كه به دنبال چند تا بز براي امرار معاش از بين مي رود چگونه داده مي شود بيائيد محض رضاي خدا به اين قشر محروم يعني عشاير سيار كه نه زمين دارند و نه پول و نه سواد دارند و نه تكنيك و نه حرفه اي مي دانند كه اگر به شهر بيايند بتوانند كاري دست و پا كنند توجه كنيد. هر چه زمان بگذرد تعداد آنان افزايش مي يابد. از میليون ها  هكتار منابع ملي موجود در اين كشور كه هر روز به بهانه هاي مختلف مقداري از آنها نابود مي شود به اين مردم واگذار كنيد و با دادن امكانات شغلي مثل بافندگي ، زنبور داري ، پرورش ماهي، دامداري صنعتي و ... خداوند را از خود راضي كنيد . مردم عشاير سيار از شما آپارتمان ، ماشين و وسايل تجملات نمي خواهند آسايش و رفاهي كه حق هر انسان و هر ايراني است توقع دارند و همه خواسته هاي آنان با بودجه يك ساله آنها اگر به خودشان اختصاص دهيد جبران خواهد شد. 

ای افرادی که درد فرهنگ ایل را دارید و به خاطر تکه نانی سر خود را به پایین انداخته و لال شده اید.

پدر دلسوزم ٬محمد بهمن بیگی به تو و به من شجاعت اموخت.پس لال نشو٬حرف بزن.حقت را از خدا بگیر.می دونستی اگر مومن در برابر حق خود ساکت باشد٬کافری بیش نیست.

  ای کسی که دستی در قدرت و مسئولیت یا زبانی گویا برای گفتن داری ٬در جهت حفظ و پاسداشت فرهنگ این ایل و شناسایی آن به جهانیان کوشا باشید.

 

                                                          به اميد آن روز


با سپاس فراوان از جناب اقای دکتر منوچهر کیانی قشقایی

 

مهاجرت های ایل قشقایی و طایفه کشکولی بزرگ:

 

ایل بزرگ قشقایی در طول تاریخ خود شاهد مهاجرت های بزرگی بوده است.

 

به طور كلي اين نوع مهاجرت هاي بزرگ در درجه اول به خاطر  مسائل اقتصادي است

 كه در اثر پيش آمدهاي طبيعي مانند خشك سالي ٬ كه سبب قحطي هاي خانمان سوز  است كه عده زيادي از عشاير را از نعمت زندگی بی بهره  مي ساخته ، در نتيجه باعث شده  كه عده زيادي از افراد ايلات به شهرها و دهات اطراف مهاجرت نمايند.

عامل بعدی  ناشي از عوامل و فشارهاي سياسي است.  اين مهاجرت ها گاه جزيي و تدريجي و گاه دسته جمعي و گروهي انجام مي گردیده است.

 در زمان داراب خان٬پدر اسماعیل خان صولت الدوله٬ایل تقریبا 60هزار خانواده بوده است.ولي رفته رفته اين عده در اثر«عواملي چون قحطي و شيوع بيماريهاي واگیردار»  به مهاجرت پرداخته اند ، پنج هزار خانوار به ايل بختياري، پنج هزار خانوار به ايل خمسه ملحق شدند و چهار هزار خانوار هم ده نشين شدند.

عامل ديگري كه سبب مهاجرت بزرگ عشاير قشقايي در اوايل جنگ جهانی  اول گرديد اختلاف شديد بين كلانتران كه مستقيما زيان آن متوجه طبقات پايين عشايري گرديد، و بارها هر تيره اي مورد  غارت واقع شده و يك مهاجرت بزرگ به دهات و شهرها پديد آمد. قسمت اعظم مهاجرين از طايفه كشكولي بزرگ بودند. زيرا مركز اين اختلاف ها و كشمكش ها در طايفه كشكولي بزرگ قرار داشت. اين مهاجرت بزرگ مصادف با كلانتري ابوالفتح خان بود به همين جهت بين عشاير قشقايي به (سال ابوالفتح خاني) معروف است .

مناطق و محل هايي كه در آن موقع بيش از هر جا مهاجرت  می كردند، مناطقي بودند كه مركز عمليات اكتشاف و استخراج شركت نفت در آنها قرار داشت.

شركت نفت تحت عنوان شركت نفت انگليس و ايران تشكيل و احتياج مبرمي به نيروي كارگري داشت. مناطقي مانند مسجد سليمان ، لالي ، هفت گل ، آغاجاري و آبادان بيش از همه جا مورد توجه قرار گرفت و بسياري از قشقايي ها در اين نقاط به استخدام شركت نفت انگليس و ايران Anglo Iranian Oil Co. در آمدند.

لازم به ذكر است كه مهاجرين بيشتر از افراد و خانواده هاي طوايف قشقايي بودند كه مناطق قشقايي آنها نزديك به خوزستان قرار داشت مانند طوايف كشكولي بزرگ ، دره شوري .

قشلاق طايفه كشكولي بزرگ ٬از چنارشاهيجان و تنگ چوگان کازرون در بخش شرقي شروع شده و به طرف مغرب در حوالي بهبهان و دشتستان گناوه  ادامه مي يابد.

در غرب منطقه قشلاقي طايفه كشكولي بزرگ رودخانه زهره(زهره چای) جاري است كه به طور عمده آب شرب مردم عشاير و دام هاي آن از اين رودخانه و با چشمه هاي كه به اين رودخانه جاري است تامين مي شود . مراكز اصلي قشلاقي اين طايفه شامل : تنگ چوگان ، چنارشاهيجان ، بوشگان ديلمي ، ميلاتون ، برم سياه ، باباميز ، ميشان ، بيدكرز ،تل نقاره٬بند نظر٬بند اسد٬ شاه تسليم ، نزاع ، ماهور ، آرخ لو ، آب شيرين ، باباكلان ، چاه انجير ، قلي چوري و مناطقي است كه رودخانه زهره در آن جریان دارد. -

 

کشکولی بزرگ یکی از طوایف ایل که بیشترین نسبت فامیلی را با ایلخان قشقایی داشته اند.

حسین خان زند اولین کلانتر این طایفه که همراه سلسله ی زندیه به فارس امده و دخترش نازلی با جانی خان٬نخستین ایلخان قشقایی ازدواج کرده است. اصولا كشكولي ها از لحاظ شكل و شمايل و تناسب اندام و زيبايي و حسن قيافه در بين ديگر طوايف قشقايي شهرت دارند. در اين مورد روايتي كه در تاريخ وقايع عشايري فارس تاليف آقاي مظفر قهرماني ابيوردي درج شده است عينا نوشته مي شود:

جاني خان (نوه ی جانی اقا)ايلخان معروف قشقايي تصميم مي گيرد كه همسر ديگري اختيار نمايد، تقدير الهي بر وفق مراد او مي گردد و يك روز هنگام كوچ به ايل كشكولي برخورد مي نمايد ، قد و قامت رعنا و شكل زيباي دختري نظر او را جلب نموده مطبوع طبعش قرار مي گيرد. از نام و نشان او سوال مي گردد، چنين معرفي مي شود

نازلي بي بي دخترحسین خان زند٬ كلانتران كشكولي مي باشد . جاني خان براي خواستگاري اقدام و به مطلوب خود مي رسد.. با توجه به مطالب فوق خويشاوندي نزديكي بين كلانتران طايفه كشكولي و خانواده ايلخاني قشقايي وجود داشته است. داراب خان ايلخاني ، اسماعيل خان صولت الدوله ، ملك منصور خان قشقايي و اغلب نسل  داراب خان همسران خود را از بين طايفه كشكولي انتخاب كرده اند .

از دیگر روابط این طایفه با ایلخانی می توان می توان به موارد زیادی اشاره کرد٬مانند  1)فتح الله خان کشکولی از روسای ایل کشکولی با دختر خواهر اسماعیل خان ازدواج کرده و صاحب پسری به نام ایرج خان کشکولی شده است.پس می توان به این نتیجه رسید که ایرخان کشکولی عمه زاده ی خسروخان و ناصرخان قشقایی می باشد(فتح الله خان قشلاق را در روستای میشان ماهور میلاتون و ییلاق را در اطراف کازرون سپری می کرده است) .2)مادر فتح الله خان و همسر اسماعیل خان صولت الدوله خواهر بوده اند.(دختران ارغوان خان کشکولی)

. جنگ صولت الدوله بر عليه قشون انگليس (پليس جنوب) كه به اتفاق مجاهدين كازروني ( ناصر ديوان ) به وقوع پيوست برخي از كلانتران كشكولي (محمد علي خان كشكولي پسر دايي سردار عشاير) با جانب داري از قواي مخالف در مقابل صولت الدوله و مجاهدين قد علم نمود . اين اختلافات بيشتر به ضرر افراد عشاير طبقات پايين بود كه بارها مورد نهب و غارت قرار ميگرفتند.

در سالهای قبل از جنگ جهانی اول٬کلانتران و خوانین کشکولی از دولت انگلستان حمایت کرده و در دوران جنگ در قضیه ی مالیات جاده ی شیرازـبوشهر که بخشی از ان از کازرون محل قشلاق انها عبور می کرده٬از انگلیسی ها جانبداری کرده و به مخالفت جدی صولت الدوله منجر می شود.

پس از جنگ جهانی اول٬کشکولی ها مورد تنبیه ایلخانی در امده و قدرت کشکولی ها به شدت کاهش یافته و کشکولی ها به 2گروه تبدیل شده اند.(کشکولی بزرگ و کشکولی کوچک) اتفاقات نامطلوب طبيعي (قحطي و بيماري ) و اين اختلافات قومي و داخلي منجر به يك مهاجرت بزرگ در ايل قشقايي گرديد . چون اين اتفاقات در زمان كلانتري ابوالفتح خان كشكولي بوده است بين عشاير ايل قشقايي به سال ابوالفتح خاني معروف است. در سال 1901 ميلادي (1280 هجري شمسي ) دولت ايران به يك استراليايي (در اصل انگليسي) به نام ويليام دارسي امتياز اكتشاف و استخراج نفت را براي مدت 60 سال واگذار كرد.

و پس از آن شركت سهامي نفت انگليس و ايران Anglo Iranian Oil Co.  تشكيل گرديد ، سال تاسيس شركت (1909 ميلادي مطابق با 1288 هجري شمسي). پس از مطالعات معرفت الارضي در مناطق شمالي خوزستان يك رگه نفتي كشف شده و به منبع بزرگ نفتي برخورد نمودند. اين ميدان همان منبع تفتون مسجد سليمان مي باشد.

پس از اكتشاف آن يك لوله نفت به طول حدود 240 كيلومتر از ميدان تفتون تا جزيره آبادان احداث گرديد. در مراحل بعدي در جزيره آبادان يك پالايشگاه كه قادر به تصفيه مقادير فراوان نفت خام بود رفتند.

منظور اوليه از احداث اين پالايشگاه تهيه سوخت جهت كشتي ها و ماشين هاي جنگي متفقين بود كه در حال جنگ با ترك هاي عثماني بودند. البته در سال هاي بعد پالايشگاه آبادان توسعه يافت. و ضمنا به تدريج منابع نفتي در نقاط ديگر خوزستان كشف گرديد. توسعه منابع نفتي و پالايشگاه آبادان و احتياج مبرم به نيروي كار باعث گرديد كه عده زيادي از مهاجرين ايل قشقايي به استخدام شركت نفت در آيند. اين نكته قابل ذكر است كه توسعه مناطق نفتي در خوزستان مصادف با بروز قحطي و بيماريهاي خانمان سوز در فارس بوده است كه سبب مهاجرت بزرگ ايل قشقايي به اين مناطق شده است.

البته بيشتر عشاير مربوط به طوایف  كشكولي بزرگ ، دره شوري  كه قشلاق آنها نزديك به خوزستان بود به مناطق نفت خيز پناه بردند و به استخدام شركت نفت در آمدند

تقدير و هر آنچه نامش را بگذاريم باعث شده است كه در حدود يك قرن پيش طي سال هاي متوالي عده كثيري از افراد ايل قشقايي از طوايف مختلف مبادرت به مهاجرت از ايل نمايند.

1-    بروز قحطی و خشکسالی در فارس و بخصوص مناطق قشقایی نشین

2-  اختلافات شديد بين روساي ايل كه هر بار تیره ای از طایفه ها٬طعمه ی این خصومت ها و سرکشی ها می شده است.

3-  چون مركز اين اختلافات و كشمكشها  در طايفه  كشكولي بزرگ بوده است در نتيجه بخش اعظم مهاجرين از اين طايفه بوده اند. ضمنا ناحيه قشلاقي طايفه كشكولي نزديك به مناطق نفت خوزستان بوده است.

4-  اين مهاجرت مصادف با شروع فعاليت هاي اكتشافي و صنعتي نفت در خوزستان بوده است، شركت نفت نيز نياز مبرمي به نيروي كارگري داشته است.

 

کشکولی بزرگ

ییلاق کشکولی بزرگ در ابتدا٬شمال سمیرم و دیزجان سمیرم بوده است و بعدها با خریداری اراضی از لرهای ممسنی توسط کلانترها به همایجان٬کمهر٬اردکان٬کوه بنو٬و...تغییر می یابد.در حدود 40 تیره دارد.

تیره های طایفه کشکولی بزرگ:

1)اقاجری

2)بیگدلو

3)دیزجانی که خود شامل دیزجانی نوروزلو و دیزجانی شمخاللو می باشد.(قشلاق را در ماهور میلاتون٬روستاهای میشان ٬تل نقاره ٬گی داغ دشتستان و قشلاق های مربوطه و ییلاق را در کوه بنو و اردکان )

4)یادکورلو

5)قراچه

6)دده که ای

7)فرهادلو

8)چلنگر

9)اوریاد

10)جرکانی که خود شامل اولاد نظرلو و اولاد مهدلی(محمدعلی)میباشد.(قشلاق را در روستای قره کنار ماهور و گی داغ دشتستان و ییلاق را در قره چمن و خرک و ...)

11)بوگ

12)قاسمی

13)قره گزلو(قشلاق را در بیدکز ماهور و چاه گچی و ییلاق را در اردکان٬دالین )

14)آیوبلو

15)اولادمیرزایی(اکثرا در چنارشاهیجان ساکن می باشند)

16)کرونی

17)گشتاسب

18)قوری(امینی)

19)محمدصالحی(صالحونی)

20)احمد محمودی

21)آریقلی

22)اق قویونلو

23)اوخچولو

24)بوللو

25)بول وئردی

26)پیرمرادلی

27)چاربوناچا

28)گئجه لی

29)اردشیری

30)زنگنه

31)جامه بزرگی

32)علی عسکرلو

33)سلوک لو

34)طیبلو

35)کوروش(هم اکنون در روستای دهنو٬بخش خانه زنیان ساکن شده اند.)

36)حاج دوه لو

 

 

 

   پدر جان سلام

داریم  سقوط می­کینم. شبیه سنگی که انداخته باشی وسط آبگیر ، گم شده ایم! گم!. یادت هست. سنگ فرو رفت در آب  و دایره­ ای جان گرفت در دل آب که  هی داشت  بزرگ و بزرگتر

می­شد و  من از همان روز مدام دارم فرو می­روم.

 

 نمی دانم چرا گریه­ ام می گیرد٬بی خود.اراده ای برای نگه داشتن گریه هام ندارم

. تقصیرکهندل پور است که می گوید :

 قیره له داغلارونگ شیر و پلنگ   اینه داها تیلکه شکار ایلر قورد اغلار

 دلم به حال خودم می  سوزد و کم ماند­ه است  شبیه مادر مرده­ ها٬ های­ های گریه کنم.دارم  بیچاره می­شوم. خوب  می­دانم. آمده بودی که تمامش کنی. خواستی  آبروداری کنی. چشم­هایم را از تو دزدیدم٬ ازتو

تو گفته بودی:     مرد باید قرص باشد.

  رفتم لب آبگیر که قرص باشم. یک سنگ برداشتم و همه ی­  سنگینی یک مرد را پرت کردم در دل آب و همچنان دارم فرو می­رومم.

فراموش می شوی پدر٬می بینی .   

می­بینی فرزندانت  را؟

سالهاست که نیسیتم وهنوزبرایمان کافی نیست. می­رویم و از تو دورتر می­شویم.

 

خوب قره قاج را نوشتی ولی من بد خواندم٬شاید هم که هنوز نخوانده ام.        

 بنویس. باز هم از کتاب ها برایم بنویس. نه اینکه کتاب، دوست داشته باشم، نه. تو را دوست دارم. صدای تو را دوست دارم. هر چه که بگویی. هرچه که بخوانی. کاش می­گذاشتی ضبطش کنم. خاطره شده است امروز!

 همه فهمیده اند که تو را از یاد برده ام.

  آخر یک روز هلاک می شوداین آهو پسر،هلاک. . باران لطافت  تو را می­بارد. تشنه که باشی سیرابت خواهد کرد. مرده اگر باشی چه. دلم می­خواهد قحطی بیاید  ، قحطی. راستی اینجا تابستان­ها هم باران می­آید.

 بچه هایت همه بزرگ شده اند.

 

 

 بیا و دست کن پیپ خوشگله را بردار٬خودم اتش می شوم. دلم تو را می­خواهد.

پیپت اگر کوک نشد چی؟

          باشد سهم من.

 راستی راز پیپت را که میداند؟

میخواهم با او پیپ بکشم.

 

 

 

    

از خودم شروع می­کنم. مادرم می­گوید پسرم تو پرتی(دیوانه ای). اوایل اخم می­کرد و سخت می­گرفت.  بعدها یاد گرفت که غصه بخورد اما زیاد پا پی­ام نشود.  

پدر اما این رو نمی گوید. تودار است و قرص.

          مرد باید محکم باشد بابا، ستون.

خیلی زیبا گفته ای :مرد باید قرص باشد.

-          می­خواهم که زورقی باشم برای تو...

         برای تو!

         هااااااای، گم شده­ایم باز؛ نیستیم؟

  فرزندان ارشد تو می گویند که نمی توانند  پا به پای تو بیایند ومی گویند کبوتر  پر کشید و رفت.

 

 

حواس­پرت­تر از خودم سراغ ندارم. هی یادم می­رود. هي جا می­گذارم. هي گم می­کنم. مانده تا بفهمي كه چه مي­گويم. همه چیز از قره قاج  شروع شد. راستی قره قاج. این را فقط پدرم  خوب می­داند،

چرا برگشتی؟

اگر می دانستی که فرزندانت این گونه در پی نان شب تو را فراموش می کنند!

چرا این همه دق در دل من کاشتی؟

من که نمی تونم تو را فراموش کنم؟

پدرم من تمام طبیعت را با نام تو حس می کنم.

 

 

من می گویم٬پدرم!

استادم!

کسی که من را دوست داشت٬

شاید هیچ وقت او را ندیدم که بهم بگه دوست دارم!

ولی ایشان راه من بود!

 

 

      پدرم یک شورشی بود. شورشی سالهای ارباب و رعیتی. سر پر شر و شوری داشت و تمام جوانیش را جنگیده بود تا صاحب یک تکه غیرت باشد. آرزوی بزرگی داشت.

پدر پایش را از گلیمش درازتر کرده بود و این گناه قابل  بخششی نبود. مثل روز روشن بود که ماجرا از کجا آب می خورد؛ خان طاقتش طاق شده بود؛ سنگ روی سنگ بند نمی­شد اگر کاری نمی­کرد. خان با پدرم  رابطه ی خوبی نداشت. درگیری آغاز شده بود. قصدشان ترساندن پدر شورشی بود و قرار نبود کسی آسیب ببیند. این را بزرگترها می­گویند.

معلم ها  را هم فرستاده بودند ییلاق پی درس. پدر تنها مانده بود.  سگ گله، گوشه­ای کز کرده بود از هیاهو. اسب­ها شیهه کشیده بودند از ترس و گله رم کرده بود از آغل.

ایل مات ومبهوت مانده بود.

حالا 60پاییز از آن زمان می­گذرد. من اصلم نبوده ام وعقلم به خیلی چیزها قد نمی دهد. انقلاب شده بود و شورش فرو نشسته بود و پدر شورشی، سجاده نشین شده بود. نزدیک بود٬پدر هم کودتایی قلم رود وکار دست پدر دهد.

پدر ارام نشست.و به نوشتن قره قاج٬ایل من بخارای من و ...پرداخت.خانه از هیاهو می­افتاد و سوت و کور می­شد .یک ریز می­گفت و می­خندید و تا خوابش ببرد خسته نمی­شد و باز حرف داشت برای گفتن.

پدر خوشحال بود.

درسته که انقلاب شده بود.ولی پدر به فرزندانش امیدوار بود.

نمی دونست که ؟

 

خودم از نوشتن این جمله در عذابم

ولی اجاق پدر کور است.

 یقین داشتم که یکی یک دانه­ی ایل من، مهمان خانه هایمان  می­شود. منتظربود تا  فرزندانش بزرگ شوند. 

ما به ما خواب رفتیم و پدر مهمان خانه ی طایف ی لر هاشد.

آن سال­ها هنوز نمی­دانستم که بچه­ها چطور به دنیا می­آیند و فکر می­کردم بچه­ها، هدایایی الهی هستند و یک جایی آن طرف ابرها کلی فرشته مشغول سرهم بندی آنها هستند و خداوند خودش دستور می­دهد کدام بچه را برای کدام پدر و مادر بفرستند و ناگهان یک نوزاد مستقیم از بهشت خارج می­شود و با استفاده از یک دالان هوایی قل می­خورد و سر از شکم مادران در می­آورد و لابد برای همین است که بهشت زیر پای مادران است.

اگه میدانستم مادر پدرم در چه شرایطی٬این پدر را به من هدیه داده است!

و روزی این پدر را باید فراموش کنم.

مطمئن باش٬حدقه ی چشمان فرزندانش را در می اوردم.

 

     خدا به خیر کند . اردی بهشت 1389 است.می دانستم که قرار است اتفاقی بیفتد . انگار که در هوا اسید پاشیده باشند ، نفس که می کشیدی قلبت تندتر می زد و تشویش ریه هایت را می سوزاند . آسمان تیره بود و باد شدت گرفته بود و خس وخاشاک هوا را غبارآلود کرده بود و چیزی نمانده بود که چنارها در آسمان به پرواز در آیند .

 حوصله ی هیچ کاری را ندارم و دلم می خواهد فقط به خودم فکر کنم .  خوب یادم هست  که اخم کرده بودم.

 

  از آن اخم  که اگر بعد از دویست سال باز هم یادت بیفتد یک چیزی ته دلت تلخ  می شود و نشت می کند در تمام وجودت .  

 

  تیر به تیر جنازه بودم که به خوابگاه برگشتم . چیزی نمانده بود که بمیرم . چند ساعتی خوابیدم . چشمم باز نمی شد ، . نفسم بالا نمی امد.

اری از صبح امروز می دانستم که خبری در راه است.

چراغ ایلم به خاموشی رفته است.

11اردیبهشت ماه 1389

 

 

 

 این را برای تو می نویسم. تنها برای تو که آرام بگیری. بنشینی و فارغ از آنچه سالهاست برایت رخ داده،یا میدهد یا همچنان خواهد داد،مثل بچه ی آدم بخوانی  ببین این طور نمی شود. سعی نکن کلاه همه چیز دانی سرت کنی .

ایل به خاموشی رفته است.

آفتاب اندک رمق مانده در جانمان را به  یغما می برد .

رودخانه خروشان ایل به آبراهه رسیده است.

 موریانه های تاریخ جنگل ایل  را برگ به برگ به ویرانی برده اند . گاوها  (افرادی از میان خودمان)اما سر به زیر ، گندم زارهای بی محصول را به چرا نشسته اند .

کنار ، بنک ، کلخنگ و بادام های وحشی ، رنگ پریده ، با رخسار زرد خود در انتظار اوای ایل اند.

 

 

 

 

 

اری پدر دلسوزم:

گردبادی ایل را بلعیده است . موریانه ها به جان ایل افتاده اند.

 

اواخر پاییز است.خبر باران همه جا را فرا گرفته است.هنوز نسیم ارام پاییز احساس می شود.ولی هوا روبه سردی رفته است.پاییز هم بهار است ولی بهاری که غم و اندوه بال و پرش را ریخته است.طبیعت تمام شاخ و برگ خود را از دست داده است.

با تمام وجود٬برای جوانه زدن له له می زند.سنگ های رودخانه ها٬دوستی خود با اب را فراموش کرده اند.اب هم دلش برای تلاطم با سنگ ها تنگ شده است.

بد جوری دلش می خواد به سنگ های رودخانه سیلی بزند.

من نمیدونم گناه این سنگ ها چه بوده است؟تا الان که دست خورشید بالا سرش بوده٬بعدش هم که باید به سیلی های تند اب جواب پس بدهد.

همین روزاست که اسمان٬بغضش را ترکیده و کمی به حال طبیعت بگرید.

اخ که چه زیباست٬گریه طبیعت.!

صدای خش خش در ختان روز به روز ببشتر می شود.اگر از کنار درختان رد شوی٬همه جوره با تو سر گلایه را باز می کنند.از بالای درختان٬با حرکت سریع شاخه های خشک و از پایین با خش خش برگهای ریخته شده.

ولی اگر اسمان گریه ای بکند و ابها با سنگ ها سلامی کنند٬این برگ های ریزان چند وقتی اساسی با اب ها گلاویز می شوند٬و گلایه هاشون را به گوش اب ها می رسانند٬اینجاست که اسمان باید به کمک اب ها بیاد و گریه هاشو بیشتر کنه٬شاید این اب ها از شر برگ ها خلاصی یابند.

بالاخره روزی از این روزها بارانی می بارد و به شاخه های در غم نشسته ی درختان سلام می کند. دیگر طبیعت از خوشحالی در پوست خود نمی گنجد.شاخه های درختان در پی بادهای پس از باران به این سو و ان سو می دوند.

برای ایل من هم این روزها٬روزهای حیاتی و ارمانی است.افراد ایل من از امدن این باران بسیار خرسندند.باید پاییز یوردی را ترک کرده و چادرهای های خود را در قیش یوردی برپا  کنند.

شورچای که تقریبا از وسط ماهورمیلاتون  و قشلاق های بند نظر و بند اسد می گذرد و به سوی خلیج همیشه فارس در راه است٬این روزها خرامان تر از همیشه ٬در حالی که نگاه های خماراگینش را به سوی رودخانه های دوردست دوخته٬کف زنان سنگ های کف رودخانه را با خود می غلطاند و با خود بسوی مقصد نامعلومی می برد.

کم کم باید منتظر صدای دلبربای(قاق قاق )کبک ها که بر روی درخت :بن:در قله ی نسه تل نشسته است٬ بود..

اری٬صدای این کبک ها دل پیر و جوان را شوریده و با خود می برد.

با امدن فصل زمستان٬تقریبا سختی کار ایل من به اوج خود می رسد.ولی افراد ایل هیچ وقت کمر در برابر این سختی ها خم نکرده اند و این یکی از ویژگی های بارز ایل من است.صاحبان گله ها صبح خانه را ترک کرده و شب به خانه می ایند.در طول روز تمام اطراف و قشلاق پر از صدای هی هی چوپانان است.در طول روز حتما باید منتظر شنیدن صدای تفنگ در اطراف باشیم.صدای مه مه قویونلار تماما در طول روز به گوش می رسد که به یاد قوزوی خود در چیق ها سکوت طبیعت را می شکنند.

مادران و بچه ها در خانه باید از قوزولار و اغلاقلار محافظت کرده و شامی را تدارک ببینند تا پدر از کوه بیاید.اواخر روز٬که خورشید در حال نشستن است٬مادر و یا یکی از بچه ها باید به پیشواز پدر بروند٬که شاید امروز٬قویونی و یا گچی ای زاییده است و به پدر در حمل قوزو و یا اغلاق کمک کنند.

پدر هم حتما امروز شکاری داشته است(کبک ویا تیهو)او با دادن شکار به فرزندش٬باعث خوشحالی او می شود.

و...

زمستان با تمام سختی ها که برای ایل من بسیار زیباست ٬به اتمام می رسد و بهار با کوله باری از زیبایی ها از راه می رسد.

و ...

 

 

 

عشایر اصیل ترین مردمان این سرزمین هستند.که هنوز هم مانند سابق در حفظ سنت ها و سبک زندگی خود کوشا هستند . خیلی وقت ها که با خود خلوت می کنم ٬معتجب می شوم .ایا تا به حال به این فکر کردین اگه این زندگی و فرهنگ غنی در هر کشور دیگر به غیر از ایران بود٬با ان چه می ساختند.ایا شما میدونستید که عشایر یک سازمان خودرو و به خود متکی است؟من الان 25سال است که در ایلم.به جرات مینوسم که عشایر شامل هیچ خدمت دولتی نبوده؟دولت فقط و فقط غیر از پرداخت حقوق کارمندان امور عشایر هیچ حقی را برای عشایر تعریف نکرده است؟ایا نباید یک سازمان ایلیاتی برای بررسی مشکلات و امور عشایر پاشته باشیم؟وزرارت جهاد کشاورزی با این همه بودجه در تلاطم وارد کردن گندم به خود می پیچد؟گرچه کمک ها ی به عشایر مظلوم نشده ٬بلکه به دولت هم یارانه می دهیم. اگر این سنت ها و این فرهنک بکر٬از کوچ و ییلاق تا تهیه غذا و سبک زندگی و صنایع دستی در هر کشوری بود علاوه بر ایجاد جاذبه توریستی و شناخت این فرهنک و نوع زندگی به جهانیان .خود دولت هم در جهت پاسداشت و حفظ این سنت های معنوی از هیچ کوششی دریغ نمیکرد.از  جشنواره میمون ها در تایلند  خبر دارید.       که تایلندی ها با توجه به اهمیت میمون ها در صنعت گردشگری این کشور هر سال جشنواره ای برگزار میکنند که در ان از میمونها با انواع غذا ها پذیرایی می کنند. (زندگی ایل٬اسب ایل٬جشن های ایل٬و...همه و همه جای هزاران جشنواره در هر سال را دارد.)

 

 

مشکلات زنان ایل:

1-زنان عشایر به دلیل سختی کار که همپای مردان کار میکنند و علاوه بر ان وظیفه بچه داری و پخت غذا و تولیدات صنایع دستی و غیره .اکثرا به  طرز وحشتناکی شکسته و پیر میزنند .

 

مثلا زنی که فکر میکنی 50 ساله است حداکثر30-25 سال سن دارد

2- زنان ایل به شکل عجیبی درد ها را تحمل می کنند.

زن ایل اگر دچار شکستگی دست و یا پا شود٬تا جای ممکن خانواده را همیاری می کند و خیلی باید کار به جای سخت کشیده شود که به دکتر یا بیمارستان مراجعه کند.

3-زنان عشایر در سن پایین ازدواج میکنند و این مسئله هم از نظر سلامت جسمی تاثیر بدی بر سیستم بدنی آنها میگذارد .

4)برای زن های ایل داشتن 4و5و یا تعداد بیشتر بچه کار بسیار ساده ای است.ان هم بچه هایی که در هنگام تولد 2تا 3 برابر بچه های شهر وزن دارند.هوش فرزندان ایل اصلا به بچه های شهر قابل قیاس نیست.بچه های ایل از نعمت هوش خدادادی بسیار بالایی برخوردارند.

 

 و هزاران مشکل دیگر

 

 

ای افرادی که درد فرهنگ ایل را دارید و به خاطر تکه نانی سر خود را به پایین انداخته و لال شده اید.

پدر دلسوزم ٬محمد بهمن بیگی به تو و به من شجاعت اموخت.پس لال نشو٬حرف بزن.حقت را از خدا بگیر.می دونستی اگر مومن در برابر حق خود ساکت باشد٬کافری بیش نیست.

  ای کسی که دستی در قدرت و مسئولیت یا زبانی گویا برای گفتن داری ٬در جهت حفظ و پاسداشت فرهنگ این ایل و شناسایی آن به جهانیان کوشا باشید

 

 

در تاریخ توسعه علم در جهان سوم، هرگز کسی به اندازه محمد بهمن بیگی موفق نبوده است. او با کمترین امکانات، مردمی که صدها سال عقب نگه داشته شده بودند را به عنوان موثرترین نیروهای اجتماعی به ایران و جهان معرفی کرد. محمد بهمن‌بيگی در سال 1299 در ايل قشقايی در خانوادهٔ محمودخان كلانتر تيره بهمن‌بيگلو از طايفهٔ عملهٔ قشقايی به هنگام كوچ ديده به جهان گشود. هشت ساله كه شد، پدر يك منشی استخدام كرد و به خانه آورد كه هم به محمد درس بدهد و هم برای او نامه بنويسد. محمد دو سال نزد آن منشی درس خواند و الفبای سواد را آموخت. ده ساله بود كه در راستاي سياست تضعيف عشاير و تخته قاپوي اجباري، پدرش را به تبعيد به تهران محكوم كردند و شش روز پس از تبعيد پدر، مادرش را نيز به گناه فراهم كردن آذوقه برای عشاير مخالف دولت، به تبعيدگاه همسرش فرستادند. بنابراين، محمد همراه مادر تبعيدی از كوه‌دشت به تهران آمد و در مدرسهٔ علميهٔ تهران مشغول تحصيل شد. پس از پايان دورهٔ دبيرستان به دانشكدهٔ حقوق وارد شد و دورهٔ كارشناسی حقوق را در سال 1321 به پايان رساند. او قبل از شروع به همكاري با اصل چهار ترومن، با معرفي يكي از سران ايل قشقايي به آمريكا رفت و پس از مدت بسيار كوتاهي به وطن بازگشت. از آن‌جا كه در شهر و در كارهای اداری دوام نياورد پسی از چندی به ايل بازگشت.

                       

در سال 1330 خورشيدي همزمان با پايه‌گذاري و برنامه‌ريزي آموزشي نوين ابتدايي و دبيرستان در سطح كشور، پايه‌گذاري و تأسيس اولين مدارس عشايري ايران نيز توسط دكتر محمود حسابي (وزير فرهنگ كابينه دكتر مصدق)، صورت گرفته است . بنابراين برنامه ريز و بنيانگذار مدارس عشایری، پروفسور محمود حسابي است كه در سال 1330 كه به عنوان وزير فرهنگ در كابينه دكتر مصدق فعاليت مي كرد اقدام به ايجاد اولين مدارس عشايري نمود.

در ادامه اين فعاليت ها، بهمن بيگي نيز چادر سياه ويژهٔ آموزش خود را از سال 1331 بر پا كرد. به اين شيوه، نخستين آموزگار عشاير ايرانی مي‌توانست در هشت ماه از تابستان و زمستان به مردم ايلش درس بدهد و آن‌ها را به روزگار خويش آگاه‌تر سازد.

 

 



ادامه مطلب ...

 

        گل ای بهمن   گل ای قوزوم 

 

 

 

سالها پیش در یکی از کوچ های بهاری ایل از قشلاق به ییلاق ٬یکی ازطوایف ایل (گمان ها بر طایفه کشکولی می باشد)در نزدیکی های کوه بزان٬ماهور میلاتون(روستای بابامنیر)برای زمان کوتاهی اطراق می کنند.یکی از جوانان ایل به نام بهمن   با اسب خود به منظور گشت و گذر در طبیعت زیبا از محل اطراق فاصله می گیرد.بعد از کمی کشت و گذر از اسب  پیاده شده و قصد داشته با پاهای خود زیبایی طبیعت را احساس کند که ناگهان در چاهی فرو می افتد.و چون در برگشت بهمن به خانه تاخیر می افتد٫خانواده و اقوام در جستجوی بهمن به سوی کوهستان روانه می شوند.اما به غیر از اسب بهمن چیزی از او نمی یابند.چند روزی را در ان منطقه اطراق را ادامه داده ولی از بهمن چیزی یافت نمی شود.

چون از یا فتن بهمن ناامید می شوند٬تصمیم به ادامه ی کوچ و راه ییلاق را از پیش می گیرند و بهمن در ته چاه می ماند.خانواده ی وی در ییلاق برای او مراسم ختم گرفته وگمان بر ان داشته اند که بهمن طعمه ی گرگ شده است.(حیوانات وحشی)

مادر و خواهر بهمن برای او شعر می گفتند و این شعر هنوز هم در بین افراد ایل تازگی خود را دارد و مادران و پدران در مرگ عزیزانشان به زبان می اورند.

           او با قونه تازا یوردا

          من بهمن وردم قوردا

        قره چادر بش دیرگ له

      بهمن جانم شر ایرگ له

    کوه بزانینگ اویزه ٬بویزه

   قویون ملر گزر قوزه

کور اولایده سرونازونگ ایکه گزه

گلی بهمن ٫گلی قوزوم.

و ...

در بازگشت ایل به قشلاق٬در همان مکان اطراق کردند و به یاد بهمن شیون و زاری می کردن.و اسب بهمن مرتب به محل اطراق رفته و بر می گشت.با تکرار این کار توسط اسب بهمن ٬افراد طایفه به دنبال اسب راه افتادند تا که ببینند اسب به کجا می رود.متوجه رفتار مرموز اسب در کنار یک چاه شدند.بلافاصله افراد به تکاپو افتاده و متوجه شدند که فردی داخل چاه است.زمانی که بهمن داخل چاه افتاده بود٬چنان گل و گیاهی در اطراف چاه بوده است٬که انها متوجه چاه نشدند.یکی از افراد ایل به داخل چاه رفته وته چاه بهمن را  یافت وبه بیرون می اورد.دیگر از بهمن چیزی جز استخوان و پوست چروکیده ی روی ان چیزی باقی نمانده بود.موهایش ریخته و از تکلم افتاده و به سختی نفس می کشید.با نهایت شادی و خوشحالی بهمن را به خانه اورده و از او نگهداری کردند.بعد از انکه حال او بهتر شد و قادر به تکلم شده بود٬از انچه برایش اتفاق افتاد بود٬بازگو کرد.که تنها غذایش اب و گل بوده و قطعا خدای بهمن او را خیلی دوست داشته است.

 

         ایلخانان قشقایی از ظهو ر تا افول ایل

 

 

 

     اواخر دوره ی صفویه    ←   امیر قاضی شاهیلو   ←  قاضی اقا    ←    جانی اقا      ←  

 

محمد حسن خان معتمدالسلطان   ←   جانی خان (پسر اسماعیل خان و برادر زاده ی محمد حسن خان)

    ←  5فرزندش به ترتیب      ← حاجی حسن قلی خان٬محمد علی خان٬مرتضی خان٬مصطفی

 

قلی خان٬محمد قلی خان ←سلطان محمد خان پسر محمد قلی خان←    ←

 

حاجی نصرالله خان   ← اسماعیل خان صولت الدوله(پسر داراب خان٬داراب خان پسر مصطفی

 

خان٬مصطفی خان پسر جانی خان) ←خسروخان قشقایی.             

                                                                        

 

داراب خان پدر اسماعیل خان 2همسر داشتند

1)نوش افرین (دختر حاج علی بیگ کشکولی)

فرزندانش:

1)عبدالله خان(ضرغام الدوله)

2)اسماعیل خان(سردار عشایر)

3)امیر عطاخان(صولت السلطنه)

4)طلعت بی بی

5)شاه شرف بی بی

6)جیران بی بی------------------------------------

 

2)شاه نسا بی بی

فرزندانش:

1)احمدخان(سردار احتشام)

2)علی خان(سالار حشمت)

3)نگار بی بی

4)رخسار بی بی------------------------------------



ادامه مطلب ...
                                                                                                            

نامه به ایل

 

سلام

یاش در گزلرم جاریست.

 نمی دانم از کجا شروع کنم اما دوست دارم با تمام وجودم سلام کنم.به ایلم٬به پدرانم٬به خسروها٬به شیهه های اسبهایمان٬به ناله ی قویونلار در دل قشلاق که برای رسیدن به قوزوی خود در چیق تمام کوهها را به صدا دراورده است٬سلام به اوشاقی  که از از مدرسه می اید و باید در کورسوی چراغ نفتی مشق هایش را بنویسد .سلام بر مادری که هنوز با گذشت ساعت ها از سر شب صدای یایوقش به گوش می رسد و باید فردا پا به پای مردان کوچ را یاری کند ٬سلام به بوی چرگ تازه که مادرم هنوز هم گاهی وقتا می پزد .          ایل من کدام سیل خروشان٬کدام آفت بی پایان این همه سلام را در خاطر من برجای گذاشت.. ایل من ٬ایل صداقت ها بود.راستی باخودمان چه کرده ایم.؟ کجاست ان پدران شجاعت ها؟چرا فرزندان تو همیشه در جواب به سوال اهل کجایی احساس تحقیر میکنی ٬؟چرا بعضی از نام تو فرار میکنند؟چرا بعضی علت نام فامیل و پسوند فامیلشون را نمی دادند؟ایل من می دانم که نمی توانی با نامه جوابم را بدهی اما می دانم که نامه ام را حتما می خوانی راستی ایل من هاردا سن بولاسوم؟در کدام قبرستانها باید قبر پدرم را بیابم؟اگر بر سر قبر پدران و مادرانت نمی ایم٬تعجب نکن .یا نمی دانم کجاست؟یا اصلا نمیشناسم؟یا خیلی از انها فاصله گرفته ام؟٬راستی از مجلس شورای ملی چه خبر؟از حاکمیت جنوب چه خبر؟انگلیس ان مکار و روباه حیله گر در برابر تو خم شد ولی من الان تو را پیدا نمی کنم٬دیگر بغضم ترکیده و یاش در گزلرم واقعا جارش شد٬ایل من به یاشم جواب بده.راستی حاکمیت فارس برای تو قطعی شده بود ٬؟باغ ارم؟راستی خاطرات باغ ارم را برام بفرست.اگر ان پدر خدایی٬جناب اقای بهمن بیگی نبودند ...؟ایشان که این سرنوشت را برای تو نمیخواست؟مردی که به عشق ایل از همه چیز گذشت از درس در آمریکا از زندگی مرفه تا برای ایل خدمت کند تا به ما یاد بدهد که می توانی مدرن فکر کنیِ و بیاندیشی اما هنوز هم رسم و آداب و رسوم گذشته خود را داشته باشی.ایل من دیگر تصویر اهنگ زیبای سحراوازی از ذهنم پاک شده است؟ایل من ما هم با تمدن رشد کرده ایم باورتان نمی شود تی لاروموز در تالار می گیریم.  به جای ساز و دهل از ارگ استفاده می کنیم . مردهایمان به جای رقص چوب بازی دارند بندری می رقصند.  تازه زنهامان بعضی ها لباس قشقایی نمی پوشند. ایل من  خیلی دلم  می خواست که تکیه به شانه هایتان می دادم و گریه می کردم.ر وای ایل من چه بگویم..... هر چه می خواهم ادامه بدهم اما نمی توانم .ایل من ٬من هم یکی مثل آنها شده ام کاش می توانستم کاری بکنم کاش ایل من کاش .... کاری که رضا خان نتوانست با قشقایی ها بکند خودمان کردیم .اری با دستهای خودمان تازه ما از قشقایی بودنمان خبر داریم ولی بعضی ها...      اگر دق کنم بمیرم رواست  ایل من  دوستتان دارم .تاری سن ساخلادسون منم الم. بعضی وقت ها احساس می کنم اجاقت کور است.

( تاری دان اسیرم که سنن ادون قالسون.)

 

تقسیمات ایل قشقایی

ایل  ←طایفه←تیره←بنکو←خانوار←نفر                      

ایل بزرگ قشقایی از 6طایفه  به نام های دره شوری٬عمله٬فارسیمدان٬کشکولی بزرگ٬شش بلوکی٬کشکولی کوچک تشکیل شده است.

ایل قشقایی تقریبا پاییز و زمستان را در قشلاق و بهار و تابستان را در ییلاق سپری می کند.

قشلاق این ایل برای بعضی از طوایف در جنوب شرقی فارس شامل لار٬گله

 دار٬جهرم٬فیروزاباد٬خنج٬فراشبند وبرای تعداد دیگری از طوایف در اطراف کازرون٬ماهور میلاتون٬نزدیکی های بهبهان٬گناوه و دشتستان می باشد.

ییلاق قشقایی ها به 2منطقه به نام های سر حد کوچک و سرحد بزرگ تقسیم شده است.

سرحد کوچک شامل نواحی بین شیراز و دشت ارژن تا تا اطراف کازرون می باشد.

و سر حد بزرگ شامل اردکان فارس تا مرزهای کهکیلویه  و از شمال اباده تا شهرضا ٬پای کوه دنا(پا دنا)می باشد.

لطفا جهت مشاهده و شناخت بیشتر زادگاهها و توضیحات بیشتر طایفه خود به ادامه مطلب رجوع کنید.



ادامه مطلب ...

ماهور میلاتون یکی از بخش های مهم شهرستان نوراباد ممسنی می باشد.از روستاهای خومه زار واقع در ضلع شرقی نوراباد شروع و شامل روستاهای برم سیاه٬مرغ ماهور٬بابامنیر٬میشان٬بیدرکرز٬تل نقاره ٬میلاتون و...می باشد.این منطقه قشلاق طایفه کشکولی بزرگ و تعدادی از تیره های دره شوری می باشد.ماهور دارای طبیعت زیبا و خاص در هر کدام از فصل های سا ل می باشد.طبیعت بسیار زیبای ماهور در اواخر بهمن ماه تا اواسط فروردین برای هیچکس جای فراموشی ندارد.

بسیاری از تیره ها و خانوارهای این دو طایفه در روستاهای این بخش ساکن شده و تعداد زیادی همچنان به زندگی دامداری سنتی خود پایبند و تقریبا 6ماه از سال را در این منطقه و بقیه را در ییلاق ها سپری می کنند. ماهور از بخش هایی است که توجهات دولتی و حکومتی به ان بسیار ناچیز بوده و هنوز بعد از گذشت سالها روستاهایی در ماهور داریم که ار نعمت بی کران اب مصرفی٬برق٬تلفن و...بی بهره اند.زندگی در ماهور فقط به نزولات جوی وابسته است.در ماهور اراضی نسبتاخوبی برا اهداف کشاورزی وجود دارد.گندم یکی از محصولاتی است که به صورت دیمی کشت شده و بهره برداری نسبتا خوبی دارد.

ماهور با زبان بی زبانی همت مسئولان را ندا می دهد که شاید...

به نظر من نوشتن چندین و چند دیوان هنوز کوتاهی ما  نسبت به مهربانی های ماهور را نشان خواهد داد.

وطن و زادگاهم را دوست دارم و به ان عشق می ورزم.

جناب اقای مقیمی٬معلم زبان انگلیسی سال سوم راهنمایی که خود از تیره ی یادکوری روستای میلاتون بودند٬ می گفت:

روزی یکی از دوستانم از کانادا به من زنگ زدن و گفتند:

همه ی جهان قربون ایران بره٬

ایران قربون فارس بره

فارس قربون ماهور بره

فقر در ماهور بیداد می کند.

ماهور میلاتون نزدیک به 150 روستا دارد.

                          از این میان می توان به روستاهای بابامنیر٬میشان٬مرغ٬صفربگی٬بیدکرز٬تل نقاره و۰۰۰اشاره کرد.

زندگی افراد در این منطقه بیشتر بر محوریت دامداری و کشاورزی می باشد.بخش ماهور میلاتون جز شهرستان ممسنی می باشد.ماهور مشکلات بسیار زیادی دارد٬که در ادامه به تک تک انها اشاره می شود.                     

مشکلات ماهور:

1)جاده ی ارتباطی ماهور تماما خاکی بوده و فقط مسیر اصلی ان از خومه زار به میشان تکه اسفالتی دارد که ان هم به زمان پهلوی دوم برمیگردد.

2)هیچکدام از روستاهای ماهور صاحب مرکز بهداشتی بیش از یک تخت نمی باشند.در بسیاری از خانه بهداشت ها به غیر از قرص سرماخوردگی بزرگسالان داروی دیگری یافت نمی شود. عشایران این دیار در بروز مشکلات در مواقع سخت سال اگر نتوانند خود را با داروهای محلی بهبود بخشند٬حداقل بعد از یک هفته به یک مرکز بهداشتی ٬می رسند .(ان هم در شهرستان های دور دست مانند نوراباد و کازرون).

بزرکترین مرکز بهداشتی ان در   بابامنیر قرار دارد که من شخصا به ان مراجعه کرده ام٬فاقد یک پزشک ثابت است.

3)بعد از گذشت 34 سال از انقلاب شکوهمند اسلامی و به قول مسولان مربوطه که مرتب دم از برکات ان میزنند٬هنوز روستاهایی در ماهور داریم که از امکانات اولیه اب و برق و ...بی بهره اند.

4)فقر در ماهور بیداد می کند.به جرات می نویسم که بیش از 80 درصد مردم ماهور زیر خط فقر زندگی می کنند.

5)چنان فقر اقتصادی و به تبع ان فقر فرهنگی بر منطقه حاکم است که اگر در روستاهی برقی کشیده می شود٬قبل از روشن شدن چراغ ان روستا کابل برق به سرقت رفته است.

اری.تمام مطالب بالا با سند قابل ارایه است.

6)عشایر منطقه در مسیر کوچ بسیار اسیب پذیر هستند.در برابر حوادث طبیعی مانند سیل٬طوفان هاو...همچنین بسته شدن ایل راه عشایر در طول مسیر بسیار انان را ازار می دهد.همچنین عدم وجود ییلاق های مناسب و اشغال انان توسط باغداران ...

7)عدم وجود اب اشامیدنی مناسب و بهداشتی .

8)عشایر منطقه ماهور در محل ها و قشلاق های کولورکریم و بند اسد و رمه چار و ماهور علی عسکرلو و...علاوه بر تهدید و سرقت های مالی انجام شده توسط اشرار(یاغی ها)٬دچار بی امنیتی محض هستند.کسی در انجا امنیت جانی ندارد.

این نوشته را صد در صد بپذیرید.جای هیچ گونه شک و تردید برای شما نباشد.

تیره های کوروش و جرکانی بیشترین خسارات را از این مخمصه دیده اند.

9)هیچگونه بحث و عنوانی راجع به اشتغال جوانان در این منطقه تعریف نشده است.به دنبال این بحران ٬جوانان ماهور به شهرها و شهرک های اطراف روی اورده و دست به کارهای کاذب می زنند که در نظام کاری اصطلاحی برای انان تعریف نشده است.

اری این است عواقب بی توجهی و بی عدالتی ها.

ایمان دارم که هر وجدان بیداری با خواندن این متن از خود بی خود خواهد شد.ولی از همین جا به راحتی می توان نتیجه گرفت که یا وجدان ها بیدار نیستند و هنوز در خواب اصحاب کهف به سر میبرند و یا اینکه اصلا وجدانی در کار نیست.

 

در ماهور میلاتون نزدیک به 20 حلقه چاه نفت در شرکت ملی نفت ایران به ثبت رسیده است و روزانه حداقل 40هزار بشکه نفت خام از انها استخراج می شود.

به نظر بنده اگر فقط و فقط 7تا 10درصد سود خالص نفت ماهور را به خود ان اختصاص دهند٬تمام فقر و بدبختی ها در ماهور ریشه کن خواهد شد.

 

چند راهکار و طرح پیشنهادی:

1)جدایی بخش ماهور از شهرستان نوراباد و الحاق ان به خشت و کازرون

2)از سر گیری پروژه های انتقال اب و برق به روستاهای محروم

3)تکمیل و از سرگیری جاده میشان به گناوه

4)انتقال اب سد چم شیر به قسمت زیربند ماهور و میشان و بیدکرز

5)توجه ویژه به دریاچه برم شور برای مقاصد گوناگون(ٔپرورش ماهی٬گردش گری و...)

6)استقرار درمانگاه شبانه روزی با کادری مجرب و در بعضی از مواقع سال به صورت سیار

7)اب اشامیدنی سالم و بهداشتی برای عشایر در مناطق قشلاق و ییلاق با تانکرهای مخصوص به جز تانکرهای حاوی اب برای دامداری.

8)بازگرداندن ایل راه عشایر به عنوان حق مسلم و قطعی عشایر

 

در پایان این را اضافه می کنم که در عجبم که ماهور در کدوم قسمت پازل فارس بوده که اینجوری مورد بی رحمی ها و فقر قرار گرفته است.

 

 

کدام مسوول يا نهاد  پاسخگوي اين اتفاقات مي باشد ؟

 

آيا بايد پذيرفت ک زندگي عشايري و کوچ تمام شده است ؟

 

آيا........... ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

 

 

 

 

 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ

من از طایفه ی کشکولی بزرگ٬تیره ی دیزجانی .ایلم و به دنبال ان طایفه ام را دوست دارم و به انها افتخار می کنم.قشقایی بوده ام٬قشقایی هستم و قشقایی خواهم ماند.تحصیلات ابتدایی را در چادر عشایری گذرانده و به دنبال ان راهنمایی را در شبانه روزی شهید بهشتی شیراز و دبیرستان را در شبانه روزی شهدای عشایر کازرون در رشته ریاضی به اتمام رساندم.مقطع کارشناسی را در دانشگاه ازاد استهبان در رشته عمران گذرانده و هم اکنون در دانشگاه تحصیلات تکمیلی کرمان٬مقطع کارشناسی ارشد در گرایش مهندسی اب مشغول به تحصیل میباشم.این وبلاگ را به همراه دوستم٬محمد نادری کله لو از طایفه شش بلوکی ساخته و امید هست که ...
نويسندگان


Alternative content