قشقایی
باتان اولدوز

                             روزی که رفت...

روزی که سواحل زیبای شور چای را رها کرده و پس کوچه های خاکی و گل گرفته ی شهر را برگزیدیم.

 

روزی که هیبت و بلندای (بنو داغ)و( گی داغ )را  با کلمه ای به نام شهر عوض کردیم.

روزی که تماشای گله های بز کوهی و کبک را در نسه تل و گی داغ فراموش کرده و در گوشه ی خانه ای  به دیدن سریال های نامفهوم نشستیم و تاره تاره کردیم که شاید چشمانمان به دیدن بز یا میشی و یا خرگوشی در تلویزیون روشن شود و غافل از اینکه هر چه می دیدیم گرگ بود و کفتار!اری گرگ!

روزی که (قازان دلان )و (مورچالوق ) را سدی در برابر رشد و شکوفایی دیدیم و از ریشه کندیم و به جای ان درختی از جنس شهر رویاندیم.

اری!روزی که کیکم و بوروق را از یاد بردیم و درخت بی خاصیتی همچون کاج را برای سایه برگزیدیم.

روزی که چشمه های خرسان و قافار و ...را جا گذاشتیم و با اهدای قسط های پی در پی و چک های بی برگشت ٬یخچال های 12 فوتی برای خود ارمغان اورده تا با گرفتن لیوانی به زیر ان ابی با طعم نا معلوم بنوشیم.

روزی که الج ٬بن ٬کلخن٬کنار٬مجک ٬سقزو ...از چنته هایمان رخت بر بستند تا شرکت های همچون داداش برادر٬تنقلاتمان را تامین کنند.

آری٬روزی که هل و میخک جای خود را به عطر و ادکلن چی چی و ...داد.

روزی که تورکی چورگ جای خود را به نان سنگک و لواش و ...داد.

روزی که دوشیدن شیر ننگ شد و ایستادن در صف شیر یارانه ای افتخار.

روزی که الاچیق چادرمان فرو ریخت تا دیوار خانه هایمان محل تبلیغ پوسترها شود.

روزی که با گفتن کلمه ی ok همه ی نگاه ها را میشه جلب کرد وحتی  والدین هم لغات اصیل فارسی را فراموش کرده اند.

روزی که لباس ترکی مایه ی ننگ شد و تیپ های  اسپورت و ...مهمان خانه هایمان شد.

و...

ان روز بود که سادگی و صداقت چون کبک و تیهوهای (دره خل)پر کشید و از میانمان رفت.

دل ساده برگرد و در ازای یک حبه کشک شور ٬به روزهای رفته بنگر که قند شهر دروغی بیش نبوده است.

 

                                                                      برای ایل

قسم به آزادی... قسم به ایل... قسم به روح آزرده ی مادرم... قسم به درد... قسم به کوه... قسم به دشت... قسم به ظلم... قسم به اشک
ای آزادی, قسم به نور
ای ایل, قسم به آزادی
ای مادرم, قسم به شرفت
تا ندانم آزاد نخواهم شد و تا آزاد نگردم قلبم آرام نخواهد شد. چرا که تا ندانیم, همیشه دربندیم, چرا که تا ندانم, همیشه در بندم.


امروز, درست امروز, دلم برای ایل تنگ شده است

دلم هوای یاغوش و غرش  بلوطها   کرده است, دلم هوای ایل کرده است... دلم هوای های های پدران در دل قشلاق... هوای مشک و یایوق کرده است.
دلم هوای ایل کرده است
امروز داشتم به سرزمین مادری, به ایل و به فرزندان صبور ایل, به رنج ها, به فریادها و به فریاد می اندیشیدم
امروز به ایل اندیشیدم و برای ایل گریستم

و اما ای ایل
بی آزادی عشق یعنی مرگ و مرگ یعنی عشق

دلم هوای ایل کرده است
هوای شبهای ایل
هوای باران
دلم هوای باران ایل کرده است
هوای توکه سیاه چادر ایل, هوای دود سوزان اجاق...  هوای مه مه قویونلار

دلم هوای ایل کرده است.

آزادی٫ رنج٫ فلسفه٫ محرومیت ......

آزاد باید شوی ای ایل
ای آزادی
ای انسان
ای انسان آزاد باید شوی

دلم هوای جای جای قشلاق پدرانم را  کرده است.

قشلاق ها.

ییلاق ها
دلم هوای کنار کرده است
هوای سقز
داغ چرگ ساج ایسنه
من از ماشین به تنگ آمده ام, و از دنیای ماشینی و انسانهای ماشینی به تنگ آمده ام, از شهر به تنگ آمده ام و دلم, دلم سرسختانه هوای ایل کرده است
من از پنجره ها... از رنگها... از دورویی... از دروغ... از بامها و پشت بامها به تنگ آمده ام
من از شهر به تنگ آمده ام
از دیواره و دروازه ها
از دادها و بیدادها

من از فلسفه به تنگ آمده ام
از واژه ها خسته ام
و زندگی بی فلسفه را دوست دارم
من دلم برای فلسفه ی زندگی ایلی تنگ شده است
دلم برای فلسفه ی ایل تنگ شده است
دلم برای بی فلسفه گی ی ایل تنگ شده است
دلم برای درخت بلوط و آواز سرمست کننده ی دخترکی که با حجب صدا, دزدکی پای درختی گلی یاروم  می خواند, تنگ شده است
دلم برای صداقت چشمان فرزندان ایل تنگ شده است
دلم برای معصومیت ایل تنگ شده است
دلم برای خودم تنگ شده است

به نظر می اید گم شده ام!

ای ایل, ای سرزمین مادری
ای داغلار.ای دشت خرسان.
فراموشت نخواهم کرد؛ چون در تو همه چیز را آموخته ام,
چون مکافات تو بر شانه هایم سنگینی می کند.

و ای فرزندان سرزمین مادری
دلم برای چشمان شما تنگ شده است.

به یاد ایل  باشید

ایل ماوای من است

در ایل مست کرده بودم؛ بسان انشتین وقتی که اتم را سروده بود،یا ادیسون که روشنی را هدیه داده بود... بسان خودم و دختر کی معصوم که آنطرف تر در باد می رقصید؛ ایل مستم کرده بود! ایل سرمستم کرده بود!

بهشت ارزانی خدا و تمام موجوداتی که در تب بهشت لوله شده اند... ایل سرزمین مادری من است و بهشت من...

ایل بهشت دل من است و هرگز عشوه ی چشمان دخترک معصوم را به نگاه عیاش هزار حوری بهشتی نخواهم فروخت!

همین دیروز از ایل برگشته ام؛ هنوز نگاهم رنگ علف دارد و شانه هایم بوی عشق به زادگاه را  می دهند

بله،دختر معصوم ترک! ایل، رقاصه خانه ی بی مرز برگ و باد است...

ایل زادگاه چشمانی است که هرگز چشمی را فریب نداده اند .

 

بله، دختر معصومه ی ترک! امروز من با یادگار پدر بزرگم، هراسی از سرمای پست مدرن ندارم و خدا را چه دیدی، شاید روزی دستم به   ...برسد و ایل را بر فراز ان ندا دهم.

به یاد ایل باشیم.

درباره وبلاگ

من از طایفه ی کشکولی بزرگ٬تیره ی دیزجانی .ایلم و به دنبال ان طایفه ام را دوست دارم و به انها افتخار می کنم.قشقایی بوده ام٬قشقایی هستم و قشقایی خواهم ماند.تحصیلات ابتدایی را در چادر عشایری گذرانده و به دنبال ان راهنمایی را در شبانه روزی شهید بهشتی شیراز و دبیرستان را در شبانه روزی شهدای عشایر کازرون در رشته ریاضی به اتمام رساندم.مقطع کارشناسی را در دانشگاه ازاد استهبان در رشته عمران گذرانده و هم اکنون در دانشگاه تحصیلات تکمیلی کرمان٬مقطع کارشناسی ارشد در گرایش مهندسی اب مشغول به تحصیل میباشم.این وبلاگ را به همراه دوستم٬محمد نادری کله لو از طایفه شش بلوکی ساخته و امید هست که ...
نويسندگان


Alternative content